گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد پنجم
.فصل چهارم ارزش اقتصادي و صنعتي شهرهاي ايران در قرون وسطي‌



اشاره

ص: 377

اوضاع اقتصادي شهرهاي ايران در قرون وسطي‌

اشاره

مدارك و اسناد فراوان تاريخي، مخصوصا سفرنامه‌هاي جهانگردان ايراني و عرب از قرن سوم هجري به بعد، بخوبي نشان مي‌دهد كه ايران از ديرباز تا قرن نوزدهم كه حمله استعماري اروپاييان به ايران و ديگر كشورهاي خاورميانه آغاز مي‌شود، كشوري بود از نظر اقتصادي كاملا مستقل و خودكفا؛ يعني مردم اين سرزمين كليه مايحتاج اقتصادي خود را، از انواع مصنوعات فلزي و پارچه‌هاي گوناگون و مواد غذايي، به همت كارگران، پيشه‌وران و كشاورزان ايراني تأمين مي‌كردند، و مطلقا نيازي به كالاي ديگر كشورها نداشتند. چنانكه بتفصيل، در صفحات بعد خواهيم ديد، انواع پارچه‌هاي نخي، پشمي و ابريشمي در شهرها و شهركهاي فارس، خوزستان، اصفهان، كرمان، گيلان، و مازندران و ديگر نقاط بافته مي‌شد، و نه تنها نيازمنديهاي محل را تأمين مي‌كرد بلكه قسمتي از مصنوعات و پارچه‌هاي زربفت و گرانبهاي ايران به ديگر كشورهاي جهان صادر مي‌گرديد.
تلاش انگلستان و فرانسه و ديگر كشورهاي استعماري در عهد صفويه و زنديه، براي تبديل ايران به بازار فروش، چندان مؤثر واقع نشد، ولي از دوره فتحعلي شاه به بعد، فشار استعماري بيگانگان در اثر ضعف و زبوني هيأت حاكمه، رو به فزوني نهاد. مخصوصا از دوره محمد شاه و ناصر الدين شاه به بعد، دو دولت متجاوز و ستمگر انگلستان و روسيه تزاري، در راه پيشبرد نقشه‌هاي سياسي و اقتصادي خود، باهم رقابت مي‌كردند و با تمام نيرو مي‌كوشيدند كه ايران را زير سلطه اقتصادي و سياسي خود قرار دهند، و از نفوذ تمدن و فرهنگ و علوم و فنون جديد در ايران جلوگيري نمايند. در كتاب جغرافياي اصفهان، كه در عهد ناصر الدين شاه به همت مرد مطلعي به نام ميرزا حسين خان برشته تحرير درآمده است، شكست اقتصادي و تعطيل تدريجي كارگاهها و مؤسسات صنعتي ايران بخوبي تشريح و توصيف شده است. نويسنده با دلي پرخون، ضمن توصيف فعاليت صنف نساج، مي‌نويسد: «سابق بر اين‌كه پارچه‌هاي فرنگي شايع نبود، از اعلي و ادني، حتي اركان دولت، و بعضي از شاهزادگان عظام قدك‌پوش بودند. بدين جهت، قدكهاي بسيار خوب ممتاز از هشت چله الي سي چله، در اصفهان مي‌بافتند، كه پودونون هر دو ريسمان اصفهاني رشته بود. رنگهاي پخته صباغي اصفهان را هم كه بر آن مي‌افزودند، نزاكتي پيدا مي‌كرد ... مانند ماهوت كرك مي‌انداخت و هرقدر رشته مي‌شد، كركش زيادتر و رنگش روشنتر مي‌گرديد. فقرا دو سال و سه سال، به يك قبا اكتفا مي‌كردند. كدام
ص: 378
پارچه فرنگي است كه به يك تشويه شقيت و رنگ آن از ميان نرود؟ چندين سال است كه پارچه‌هاي زرد و سرخ باطن سست فرنگستان رواج گرفته ... مردم ايران جسم‌وجان خود را رها كرده و دنبال رنگ‌وبوي ديگران رفتند. در واقع، در اين مرحله به ضررها رسيدند. ريسنده‌هاي ريسمانها از كار عادي بازماندند و به ترتيب، تلف و تمام شدند. روسيه دست از خريد كشيد، در صنف نساج شكست كلي رسيد. عشر اصناف اين شهر نساج بود كه خمس آن باقي نيست.
تقريبا نيم عشر از زنان اين شهر بيوه‌زن بيكس يتيم‌دار بودند و با ريسمان ريسي صغير كبير مي‌كردند؛ و همگي ساقط شدند. همچنين اصناف بزرگ ديگر، مانند صباغ و نداف و عمله كارخانه كه بسته و پيوسته به اين صنف بودند، بيشترشان از ميان رفتند. ساير اصناف خلايق را هم از پرتو اين شكستگي، ضررها رسيد؛ بخصوص رعاياي دهات را از بي‌تسعيري جوزق، به همه اجناسشان زيان آمد.
چو عضوي به درد آورد روزگاردگر عضوها را نماند قرار سپس نويسنده با اعداد و ارقام، شكست صنف ابريشم كار را از عهد فتحعلي شاه تا روي كار آمدن ناصر الدين شاه، نشان مي‌دهد: جماعت شعرباف و ابريشم كار «.. قريب صنف نساج كه ريسمان‌كارند جمعيت و دستگاه داشتند و فوايدشان هم كمتر از نساج نبود ... در عهد خاقان مغفور، 1250 دستگاه بود؛ در عهد شاهنشاه مبرور، 460. اوايل آن دولت جاويد مدت، 240؛ و حال رسيده است به 12 كارخانه.»
به اين ترتيب، از آغاز سلطنت فتحعلي شاه تا اواسط حكومت ناصر الدين شاه، در اثر رقابت امپرياليسم انگلستان و روسيه تزاري تنها در خطه اصفهان 1238 دستگاه شعربافي و ابريشم‌كاري محكوم به شكست گرديده و هزاران كارگر بيكار شده‌اند.
فرق ايران با اروپا اين بود كه در اروپا از قرن هيجدهم به بعد، صنايع ماشيني جانشين صنايع دستي (مانوفاكتوري) مي‌شد، ولي در ايران، صنايع دستي و كارگاهها يكي بعد از ديگري تعطيل مي‌گرديد، بدون اينكه صنايع جديد جاي آن را بگيرد.
اينك وضع صنايع دستي و محصولات و مصنوعات مختلف را در ايران و ديگر كشورهاي شرق نزديك مورد مطالعه قرار مي‌دهيم:

ريسندگي و هنر پارچه‌بافي در ايران‌

آغاز هنر ريسندگي و بافندگي در ايران، بطور دقيق، معلوم نيست.
آنچه مسلم است چون پوشاك بعد از خوراك از ضروريات زندگي است، ساكنان قديم پهنه ايران، برحسب نيازي كه به پوشاك و فرش زيرپا داشته‌اند، به فنون ريسندگي و پارچه‌بافي و قالي‌بافي آشنا بوده از پشم و موي گوسفند و بز، فرش و تن‌پوش درست مي‌كردند كه نشانه و آثار آن در اشياء پيدا شده و از دوران پيش از تاريخ نمودار مي‌باشد. ضمن اشيائي كه در غار كمربند، نزديكي بهشهر، بدست آمده وسايلي ديده مي‌شود كه تصور كرده‌اند در حدود 6 هزار سال پيش از ميلاد از پشم گوسفند و موي بز نخهايي بطور ابتدايي تهيه كرده‌اند. پيدايش دوكهاي نخ‌ريسي سنگي و سفالي در بسياري از تپه‌هاي ماقبل تاريخي نقاط مختلف ايران، نمايشگر آگاهي مردم به فن ريسندگي و پارچه‌بافي است. يك ميله مسي در تپه حصار دامغان مربوط به حدود سه هزار سال ق. م پيدا شده كه كاوشگران آن تپه آن را ميله مخصوص ريسندگي دانسته‌اند كه با آن نخهاي نازك مي‌تابيدند.
ص: 379
به نظر آقاي سامي: «در عهد هخامنشي، بافت پارچه‌هاي پشمي نرم و لطيف و قاليهاي زيبا معمول گرديد و به اطراف دنياي آن روز، مخصوصا به مصر كه در آن زمان خود بخشي از اين شاهنشاهي را تشكيل مي‌داد، و به يونان صادر مي‌شده است. اسكندر مقدوني هنگامي كه به پاسارگاد رفت، تابوت زرين آرامگاه كوروش بزرگ با فرش ظريفي كه آن را پوشانيده بود، ديد.
گزنفون مي‌نويسد: «پارسيها در لباس و تجمل و شكوه از ماديها پيروي كرده و قاليهاي آنها را بكار مي‌بردند.» در تورات، استر، آيه 6، ضمن توصيف ضيافت شاهنشاه هخامنشي در كاخ شوش، چنين آمده است: «پرده‌ها از كتان سفيد و لاجورد با ريسمانهاي سفيد، و ارغواني در حلقه‌هاي سيم بر ستونهاي مرمر سفيد آويخته بود.» كنت كورث، تاريخ‌نويس عهد باستان، درباره لباسها و فرشها و پارچه‌هاي عالي كه در آتش‌سوزي تخت‌جمشيد طعمه آتش گرديد و يا غارت شد، مطالبي جالب نوشته است. اين روايات معلوم مي‌دارد كه هنر پارچه‌بافي و قاليبافي پيش از عهد هخامنشي، در ايران‌زمين، رواج داشته تا توانسته بودند در آن روزگاران، نمونه‌هايي آنچنانكه تاريخ‌نويسان نوشته‌اند پديد آورند.» «1»
خوشبختانه، از ميان پارچه‌ها و آثار گوناگون بافندگان آن دوران، بحكم اتفاق، چند پارچه فرش در تپه پازيريك، نزديك مغولستان، بهمت باستانشناس شوروي، رودنكو، كشف گرديد كه از وسعت دامنه فرش‌بافي در آن دوران حكايت مي‌كند. علاوه‌براين، قطعه پارچه‌اي به دست آمده كه تعدادي شيرهاي غران را نشان مي‌دهد، كه يال آنها به رنگ آبي و قهوه‌اي يا قرمز است. كشف اين آثار نشان مي‌دهد كه متجاوز از چهار قرن قبل از ميلاد، در اين سرزمين، صنعت بافندگي وجود داشته و غير از طبقات ممتاز، طبقه متوسط و محروم ايران نيز از پارچه‌هاي ساده و زمخت براي تن‌پوش و حفظ بدن از سرما استفاده مي‌كردند. بطوريكه از تصوير يك كشاورز عهد هخامنشي (در حال شخم‌زدن زمين) برمي‌آيد، وي از لنگي بعنوان تن‌پوش و لباس، استفاده مي‌كرده است [نگاه كنيد به: جلد اول، ص 455].
«ضمن صادرات ايران از شاهنشاهي اشكاني به كشور روم، منسوجات گوناگون و قالي و قاليچه‌هاي ابريشمي را نوشته‌اند. از اين دوره، تجارت ابريشم چين با روميها از راه ايران صورت مي‌گرفته است. جاده معروف به ابريشم، از زمان اشكانيان، بين چين و ايران و كشورهاي باختري، احداث گرديده است.
در عهد ساسانيان، بافتن پارچه‌هاي ابريشمي و پشمي و صدور كالا و فرآورده‌هايي كه از اين راه در تمام حوزه پهناور شاهنشاهي بدست مي‌آيد، براي كشورهاي خاور و باختر خود يك منبع مهم درآمد اقتصادي بود. از قطعات گوناگوني كه از پارچه‌هاي آن عهد باقي مانده است مي‌توان به انواع مختلف پارچه‌هاي عهد ساساني پي‌برد.
از صنايع عمده بعضي از نواحي ايران، بافتن پارچه‌هاي متنوع چهار فصل از قبيل پارچه‌هاي بهاره شاهگاني و ديبقي از مرو شاهجهان، پارچه‌هاي پاييزي دو پودي و ابريشمي مرو و پارچه‌هاي توزي، خز مصنوعي، و پشمي بوده است.
ثعالبي در غرر السير نوشته است: «خسرو از ريدك، غلام داناي خود، پرسيد: بهترين
______________________________
(1). علي سامي، «بافندگي» (مقاله)؛ مجله بررسيهاي تاريخي، سال پنجم، شماره سوم (به اختصار).
ص: 380
جامه كدام است؟ گفت: اما در بهار، شاهجاني و ديبقي، و در تابستان، توزي و شطوي، و در پاييز، منير رازي و ملحم مروزي، و در زمستان، خز و حواصيل، و در سرماي سخت، خزآستردار كه ميان آن را از قز انباشته باشند.
توزشهري بود در حدود خوزستان و بهبهان، و پارچه‌هايي را كه در آنجا بافته مي‌شد توزي مي‌گفته‌اند. انوري گويد:
قاقم و قند ز بسرما پنج و شش- توزي و كتان به گرما هفت و هشت بعضي نوشته‌اند كه شهر كوچك توج يا توز بين كازرون و گناوه، از لحاظ پارچه‌هاي كتاني، معروف بوده و بهمين نام اشتهار جهاني داشته است.
پس از حمله اعراب، صنعت بافندگي در ايران، چندي دچار وقفه و ركود گرديد. آقاي سيد محمد تقي مصطفوي محقق و باستان‌شناس معاصر، در مجلد سوم گزارشهاي باستان‌شناسي سال 1334 خورشيدي (ص 283- 282) ضمن فصلي درباره بقعه بي‌بي شهربانو مي‌نويسد:
«در مسافت قريب 50 متري جنوب شرقي قبرهايي كه ابتدا در نقاره‌خانه ظاهر گشته بود، قبري هويدا مي‌گردد كه در آن، علاوه بر مقداري پارچه‌هاي كفن و روپوش و لباس و غيره، فرش هم از نوع گليم وجود داشته است. فرش مزبور داراي زمينه سفيد و حاشيه قرمز با كتيبه‌هاي كوفي بوده است. ضمنا علاوه بر مقبره اصلي، دهليزها و سردابه‌هايي در آن ايجاد كرده اجساد ديگري در آن نهاده بودند. پارچه‌هايي كه در بر مردگان بود، در اثر گذشت زمان درازي، بيش از يكهزار سال، آثار مهمي از آنها باقي نمانده بود.
در تأييد اين مطالب، نوشته‌هاي چند تاريخ‌نويس معروف اسلامي و خاورشناس كه نماينده پيشرفت و توسعه اين صنعت در دوران اسلامي است، نقل مي‌شود:
خاورشناس فقيد روسي، استاد بارتولد، نوشته است: بم مركز صنعتي كرمان بوده و پارچه‌هاي نخي كه در بم مي‌بافته‌اند به تمام عالم اسلام تا مصر مي‌رفت. پارچه‌هاي مزبور داراي دوام فوق العاده بود و لباسي كه از آن مي‌دوختند از 5 الي 20 سال دوام داشت. در آن زمان، بافتن شالهاي كرمان كه تا به امروز معروف است، در بم تمركز يافته بود و در همان دوره بود كه بنابه گفته ابن حوقل، قيمت يك طاقه شال به سي دينار مي‌رسيد (هر دينار معادل يك مثقال طلا بها داشت).
در اين زمان، علاوه بر شالهاي كرمان، قاليهاي كرمان نيز اشتهار خاصي دارد.
در جاي ديگر همين خاورشناس مي‌نويسد: در كازرون و شهر كوچك توج يا توز، كه در وسط راه بين كازرون و بندر گناوه واقع بود، پارچه‌هاي كتاني معروف به توجي يا توزي مي‌بافتند كه در تمام عالم اسلام معروف بود. در قرن چهاردهم ميلادي، زمان حمد اللّه قزويني، شهر توج خراب بود. اشتهار پارچه‌هاي قريه سينيج يا سينيز كمتر نبود. اين قريه نزديك مصب‌رود تاب و در سرحد بين فارس و خوزستان واقع بود.
پارچه‌هايي را كه در سمرقند مي‌بافتند، سينيزي مي‌گفتند و از اينجا معلوم مي‌شود كه صنايع فارس نفوذي در صنايع ماوراء النهر داشت. «1»
______________________________
(1). ر ك: بارتولد، جغرافياي تاريخي ايران ترجمه حمزه سردادور طالب‌زاده، ص 198.
ص: 381

ارزش اقتصادي فارس‌

بطوريكه از آثار اصطخري، مقدسي، ابن حوقل و ديگران برمي‌آيد، يكي از مناطق صنعتي ايران فارس بود. لسترنج با استفاده از كليه منابع، مي‌نويسد: «گليم‌بافي و قلابدوزي فارس، همه وقت، معروف بود و در مشرق‌زمين، كه لباس نشان‌دهنده مقام و منزلت افراد بود، پارچه‌هاي زربفت خاصي براي مصرف شخص سلطان بافته مي‌شد و روي آن پارچه‌ها نام و طغراي سلطان قلابدوزي مي‌گرديد.
بهترين پارچه‌ها از توج صادر مي‌گرديد. همچنين در فسا انواع زريهايي كه نام پادشاه به رنگ آبي و سبز مانند پر طاووس در آن بافته مي‌شد، تهيه مي‌گرديد. دستگاههاي بافندگي شيراز پارچه‌هاي لطيف و متنوعي مي‌ساخت كه به كار تهيه قبا مي‌خورد. همچنين پارچه‌هايي كه به آن امروز «گارسي» مي‌گويند و نيز زري و پارچه‌هاي ساخته شده از ابريشم خام (خز). در جهرم، گليم و جاجيم كه براي پرده مصرف مي‌شد و جانمازي كه در مساجد از آنها استفاده مي‌شد، مي‌بافتند. در شاپور، داروهاي مختلف، همچنين نيشكر و اترج و بادام و زيتون و انواع ميوه و نوعي بيد كه از شاخه‌هاي آن سبد مي‌سازند، و در كازرون و در يزد، جامه‌هاي كتاني و گارسيهاي لطيف و پارچه‌هاي شبيه زري مصري كه به آن ديبق مي‌گويند، و نيز دستمالهاي خوب تهيه مي‌شد. در غندجان، گليم و پرده و انواع مخده و طرازهاي قلابدوزي شده درست مي‌شد. از استخر و رودان پارچه‌هاي چادري، كفش و از يزد و ابرقوه پارچه‌هاي نخي صادر مي‌شد. در دارابگرد انواع پارچه‌هاي نخي عالي و متوسط و پست و نيز قلابدوزيها و فرشهاي خوب و حصير ساخته مي‌شد.» «1»
ابن حوقل در كتاب صورة الارض در ذكر كالاهاي فارس، مي‌نويسد كه گلاب ناحيه كوار و جوز (فيروزآباد امروز) معروف است و آن را به بلاد ديگر حتي مغرب و بلاد روم و اندلس و فرنگ و مصر و هند و چين مي‌برند، و نيز از عرق زعفران و عرق بيد اين منطقه به نيكي ياد مي‌كنند.
در سينيز، جامه‌هاي سينيزي و در جنابه دستمالهاي جنابي، در توج جامه‌هاي توجي بدست مي‌آيد. در هريك از شهرهاي فارس، طرازهايي مخصوص سلطان تهيه مي‌كنند؛ از جمله طراز چند رنگه و زربفت است كه در جهان بي‌نظير است و نيز در فارس، جامه‌ها و پرده‌هاي حرير گوناگون، جامه‌هاي ابريشمي و پشمي فاخر و سوسن جردي (كه در فسا بعمل مي‌آيد) و در جهرم جامه‌هاي منقش عالي مي‌بافتند؛ اما گليم و جاجيم دراز و سجاده نماز و زلالي جهرم كه در دنيا به جهرمي معروف است نظير ندارد. در يزد، جامه‌هاي نخي و در غندجان گليم پرده و انواع مخده. در دارابجرد، انواع پارچه‌هاي نخي عالي، متوسط و پست و همچنين قلابدوزي و فرشهاي خوب بافته مي‌شود. در قريه آيين «مومياي» بدست مي‌آورند.» «2»
در كتاب حدود العالم در توصيف فارس، چنين آمده است: «شهرهاي بسيار دارد. ناحيتي است آبادان، توانگر با نعمتهاي گوناگون و جاي بازرگانان، و اندر وي كوهها و رودهاست و مستقر خسروان است. مردمان اين ناحيه سخندان خردمندند. اندر كوههاي وي معدنهاست، و
______________________________
(1). جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، پيشين. ص 316- 315 (به اختصار).
(2). صورة الارض، پيشين. ص 65.
ص: 382
از وي جامهاي گوناگون خيزد از كتان و پشم و پنبه؛ و آب گل و آب بنفشه و آب طلع و بساطها و فرشها و زيلوها و گليمهاي با قيمت خيزد. اندروي كوهها و معدنهاست و اندروي آتشكده‌هاي گران است. «1»
وضع پول و پيمانه در سرزمين فارس: ابن حوقل در سفرنامه خود مي‌نويسد: «اما پول و پيمانه فارس در دادوستد، چنين است كه در فروش، عموما درهم به كار مي‌رود، و دينار در نزدشان مانند كالا و جنس است، و وزنهاي ايشان مانند اوزان بيشتر سرزمينهاي ديگر، هر ده درهم برابر هفت مثقال است و مانند يمن و اندلس اختلاف وزن ندارد. در وزن كالا از «من» استفاده مي‌شود و آن‌دو نوع است: كوچك و بزرگ؛ من بزرگ مانند رطل اردبيل به وزن 41 درهم مي‌باشد (رطل گوشت در اندلس برابر 5/ 9 رطل با فلفلي و فلفلي پانزده اوقيه به بغدادي، و رطل قيروان نيز فلفلي است جز رطل گوشت كه 12 اوقيه است اما من كوچك فارس، مانند من عراق، 260 درهم؛ و همين من است كه در فارس و عموم شهرها و كشورهاي اسلامي به كار مي‌رود و پيداست كه اوزاني جز اين نيز دارند. من بيضاء 800 درهم، اصطخر 400، جره 280، شاپور 300 و در برخي جاهاي اردشير خره 240 درهم مي‌باشد. پيمانه شيراز، جريب 10 قفيز و قفيز 16 رطل در وزن كردن است، و برحسب جنس، كم و زياد مي‌شود چنانكه در گندم 16 رطل است. رطل شيراز، مانند رطل بغداد، اوقيه و اوقيه 3/ 2 10 درهم است.
براي قفيز اجزائي هم دارند كه آن را نصف قفيز و ثلث و ربع قفيز نامند؛ و من آنها معروف و معلوم و معين است و در دكانهايشان موجود است. پيمانه كوچكي نيز دارند و آن 24/ 1 قفيز است. جريب و قفيز اصطخر هركدام نصف جريب و قفيز شيراز است. پيمانه‌هاي بيضا بر پيمانه‌هاي اصطخر در حدود ربع افزوني، و از آن شيراز كم دارد؛ و همچنين ارجان و كازرون بر اصطخر 6 در 10 افزوني دارند و پيمانه‌هاي فسا از شيراز كمتر است، و اين اندازه كه شرح داديم، مورد نياز مردم و دانستن آن واجب است «2».
ابن حوقل در مورد اردبيل، مي‌نويسد: «بيشتر اوقات، نان را به عدد مي‌فروشند. پنجاه قرص نان به بهاي يك درهم است و گوشت را با «من» خودشان، هريك من‌ونيم، يك درهم مي‌فروشند؛ و عسل و روغن گردو و مويز و همه خوردنيها بحد رايگان ارزان است.» «3»
بازرگانان فارس: استخري (اصطخري) ضمن بحث از منطقه پارس مي‌نويسد: «بازرگانان بر حمع مال حريص باشند. و مردمان سيراف را از بازرگاني دريا، روزي تمام هست. خداوند كتاب گويد: من آنجا كساني ديدم كه هريك را چهاربار هزار هزار دينار بود و بيشتر. و كس باشد كه بسيار بيش از اين دارد، و جامه او همچو جامه مزدورش باشد. و اما مردمان كازرون و پسا (فسا) بر خشك بازرگاني كنند و ايشان را از آن روزي است. و مردماني صبور باشند بر غربت،
______________________________
(1). به نقل از: جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي [ضمائم] ص 541 (به اختصار).
(2). صورة الارض، پيشين. ص 68- 67.
(3). همان. ص 84- 83.
ص: 383
و بر جمع مال حريص. و مردمان پارس هركجا باشند توانگر و متميز باشند و با ديانت.» «1»
اصطخري در پيرامون محصولات صادراتي فارس، مي‌گويد: مهمترين محصولات صادراتي فارس، در حدود قرن پنجم و ششم هجري، گلاب و آب طلع (طلع يعني شكوفه خرما) و زعفران و آب بيذ و روغنهاي مختلف طبي و نباتي بود.
از مصنوعات فارس جامه‌هاي كتان، و طرازها و جامه‌هاي ديبا و جامه‌هاي زربفت و جامه‌ها و بردهاي عالي است. و از مهمترين منسوجات يزد و ابرقوه، جامه‌هاي پنبه‌اي و حرير است. و در غندجان، بساطها و پرده‌هاي نيكو و، در ديگر نقاط فارس، عود و عنبر و كافور و جواهر و خيزران و عاج و آبنوس و پلپل (فلفل) و صندل و مواد معطره و داروهاي مختلف بعمل مي‌آمد كه قابل صدور به نقاط مختلف جهان بود، و از بركت اين محصولات متنوع، كار بازرگاني رواج تمام داشت تا جايي كه به قول نويسنده كتاب: عده‌اي از بازرگانان اين خطه «هر يك شست بار هزار هزار درم سرمايه داشتند.» و از معادن مهم فارس، معدن آهن، سرب، گوگرد، نفت و سيم را ذكر مي‌كند. «2»
ابو اسحق اصطخري در كتاب المسألك و الممالك ضمن ذكر: «آنچه از ديار فارس برآيد به شهرهاي ديگر برند، مي‌نويسد: «و از شينيز و جنابا و كازرون و توج جامه‌هاي كتان خيزد و سلطان را در هر شهري طرازي هست و جامه‌هاي بسياري به آفاق ببرند، و در پسا (فسا) طراز ديباست سلطان را ... و جامه‌هاي زربفت در پسا ببافند، و از قزوشعر، جامه‌ها و بردهاي مرتفع بافند. و از يزد و ابرقوه جامه‌هاي پنبه خيزد و حرير. و از غندجان- كه قصبه دشت وارين باشد- بساطها و بردهاي نيكو خيزد، و سلطان را آنجا كارگاه است. و سوزن كرد پسا، بر سوزن كرد قرقوب قيمت زيادت دارد؛ ايرا (زيرا) كه به قرقوب از فريشم (ابريشم) بافند و در پسا از ريسمان و پشم. برد شيرازي معروف است.» «3»

وضع عمومي فارس‌

«شيراز در قرن چهارم، قريب يك فرسخ وسعت داشت و داراي بازارهاي تنگ ولي پرجمعيت بود و هشت دروازه داشت. عضد الدوله ديلمي در آن، قصري عظيم و بيمارستاني بنا نمود. در نزديكي شهر پشمبافان، خزدوزان و ديگر پيشه‌وران سكونت داشتند. باروي شيراز بهمت صمصام الدوله، پسر عضد الدوله، ساخته شد. حمد اللّه مستوفي براي شيراز، هفده محله و نه دروازه ذكر مي‌كند و ضمن توصيف هواي مطبوع آن، از كوچه‌هاي آلوده و چركين اين شهر شكايت دارد. در آن موقع، شيراز سه مسجد داشت. وي درباره شهر سيمكان مي‌نويسد: سيمكان شهري است كه از وسط آن رودي مي‌گذرد و بر روي آن پلي ساخته‌اند: طرف بالاي پل، سردسير است و درختاني نظير جوز (بادام) و چنار و امثال آن مي‌رويد و طرف زير پل گرمسير است و درختان ترنج و نارنج و مانند آن مي‌رويد. و شراب انگور آن‌چنان است كه تا دو سه ليوان آب بر آن اضافه نكنند قابل نوشيدن نيست.» «4»
______________________________
(1). مسالك و ممالك، پيشين. ص 121- 120 (به اختصار).
(2). ر ك: همان. ص 134- 133.
(3). همان. ص 135- 134 (به اختصار).
(4). جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، پيشين. ص 273- 269 (به اختصار).
ص: 384
مقدسي درباره فيروزآباد، مي‌نويسد: از هر دروازه شهر كه بيرون رويم، تا يك فرسخ در باغ و عمارت راه مي‌رويم «1». اصطخري مي‌گويد: «سيراف از حيث بزرگي و جلال با شيراز همسري مي‌كند. ساختمانهاي آنجا از چوب ساج است كه از زنگبار مي‌آورند و عمارتهاي چند طبقه دارد كه مشرف بر دريا ساخته شده. همچنين گويد: مردم سيراف در مخارج عمارت اسراف مي‌كنند؛ چنانكه يكي از بازرگانان براي خانه خويش بيش از سي هزار دينار (15 هزار پوند) خرج مي‌كند. سپس گويد: اهالي آنجا از تمام اهالي فارس توانگرترند و كساني هستند كه ثروت آنان از شصت هزار هزار درم (دو ميليون پوند) بيشتر است و همه آن را از راه تجارت دريا بدست آورده‌اند. «2»
ياقوت درباره خارك، مي‌نويسد كه خاك آن حاصلخيز و ميوه آن فراوان است، و نخلهاي نيكو دارد و درياي مجاور آن بهترين صيدگاه مرواريد است.
لسترنج در جغرافياي تاريخي خود، ضمن بحث از خصوصيات ولايت اصطخر (استخر) و تغييراتي كه در طول زمان در آن پديد آمده است، از رود «كر» و سدهايي كه روي آن ساخته‌اند سخن مي‌گويد و سپس مي‌نويسد: عضد الدوله ديلمي سد عظيمي كه شالوده‌اش از سرب بود، ساخت و مخزن بزرگي از آب پديد آورد و در امتداد آن سد، ده چرخاب عظيم ساخت و بوسيله آن چرخابها (دولابها) آب بالا مي‌آمد و با اين اقدام، سيصد دهكده سيراب مي‌شد. در هر چرخابي، يك آسياب براي آرد كردن گندم نيز ساخته شده بود. طولي نكشيد كه نزديك آن بند، شهر بزرگي بوجود آمد. رود كر سرانجام به درياچه بختگان مي‌ريزد. اطراف اين درياچه در قرون وسطي دهكده‌ها و شهرهاي آبادي وجود داشت ولي امروز، اطراف اين درياچه را بيابانهايي احاطه كرده است. «3»
ابن حوقل درباره يزد، مي‌گويد: مكاني خوش ساخت و مستحكم است و دو دروازه آهنين دارد. در يزد، نهري است كه از كوه سرچشمه مي‌گيرد. روستاهاي آن حاصلخيز است و ميوه‌هاي فراوان آن به اصفهان صادر مي‌شود. در حوالي شهر، معدن سرب وجود دارد. ابن حوقل از از حرير و سندس يزد تمجيد مي‌كند. حمد اللّه مستوفي مي‌گويد: اكثر عمارات آن از خشت خام بود.
بارندگي در آن كم، حاصلش پنبه و غله و ميوه و ابريشم بود، ولي احتياجات اهالي را تأمين نمي‌كرد و آب شهر بكمك قنات تأمين مي‌شد. «4»
درباره شهر فسا، مي‌نويسد كه اين شهر دومين شهر بزرگ ولايت دارابگرد و از حيث بزرگي با شيراز برابر بود. ساختمانهاي نيكو داشت. چوب ساختمانهاي آن از سرو بود و هوايش سالم و بازارهايش معمور بود. قلعه و خندق و حومه‌اي وسيع داشت. رطب و انگور و بادام و اترج و ميوه‌هاي ديگر آن فراوان بود.

تجارت و صنايع استان فارس‌

لسترنج در جغرافياي تاريخي خود، مي‌نويسد: «در موضوع تجارت و صنايع استان فارس، اصطخري و مقدسي بتفصيل گفتگو كرده‌اند. در زمان آنها چنانكه قبلا گفتيم، بزرگترين بندر ايران در خليج
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 276.
(2). همان. ص 278.
(3). ر ك: همان. ص 299- 298.
(4). ر ك: همان. ص 306.
ص: 385
فارس شهر سيراف بود و تمام كالاهايي كه از طريق دريا وارد مي‌شد، از آن بندر توزيع مي‌گرديد.
امتعه نفيس و كمياب هندي كه در زبان عربي آنها را مجموعا «بر بهار» مي‌گفتند به آنجا وارد مي‌شد. اصطخري واردات سيراف را چنين ذكر مي‌كند كه عود و عنبر و كافور و جواهر و خيزران و عاج و آبنوس و فلفل و صندل و انواع عطرها و داروها و ادويه از هندوستان به آن بند وارد مي‌گردد، و در خود سيراف، سفره‌هاي بسيار خوب و پارچه‌هاي كتاني ساخته مي‌شود و بازار بسيار خوبي براي خريد و فروش مرواريد است.
ايالت فارس در هر زمان، به تهيه اقسام عطرها مخصوصا عطري كه از گل سرخ در ولايت گور يا فيروزآباد بعمل مي‌آمد مشهور بوده است. ابن حوقل گويد: گلاب فارس را به اكناف و اطراف جهان از جمله به هندوستان و چين و خراسان و همچنين به مغرب يعني شمال افريقا و شام و مصر مي‌برند. از گور علاوه بر گلاب، عرق طلعانه و عرق قيصوم و عرق زعفران و عرق سوسن و عرق بيد صادر مي‌گرديد. در شاپور، چنانكه مقدسي گويد، ده نوع عطر بعمل مي‌آمد: عطر بنفشه، عطر نيلوفر، عطر نرگس، عطر كارده، عطر سوسن، عطر زنبق، عطر مورد، عطر مرزنجوش، عطر بادرنگ و عطر بهارنارنج، به كشورهاي مشرق زمين فرستاده مي‌شد. گليم‌بافي و قلابدوزي فارس همه وقت معروف بود.» «1»
معادن فارس: ابن حوقل در صورة الارض مي‌نويسد: در دارابجرد كوههايي از نمك سفيد، سياه، زرد، سرخ، سبز و همه رنگهاي ديگر است. از سنگهاي آنجا خوان كاسه و ظروف زيبا مي‌تراشيدند و به ساير شهرها مي‌بردند.
در فارس، معادن نقره و آهن و سرب و فسفر و نفت و مانند آن هست؛ و اين معادن مردم را از فراورده‌هاي شهرها و نواحي ديگر بي‌نياز مي‌كند. اما نقره اندك است. معدن طلا نيز دارد، و معدن روي، در سردن است كه از آنجا به بصره و جاهاي ديگر مي‌برند. آهن در كوههاي استخر است. در دارابجرد معدن جيوه است. در فارس، مركب سياه براي نوشتن مي‌سازند كه از همه مركبهاي دنيا جز مركب چيني بهتر است. «2»

ايالت جبال‌

ايالت جبال يا عراق عجم و نواحي چهارگانه آن، يعني كرمانشاه كنوني، همدان، ري و اصفهان از ديرباز، اهميت سياسي و اقتصادي داشته است. «در زمان ديالمه، يعني در قرن چهارم، چنانكه ابن حوقل مي‌گويد دستگاه اداري دولت در ري بود. در آخر قرن بعد، همدان پايتخت سلجوقي ايران گرديد ولي بهرحال، به نظر مي‌رسد كه اصفهان هميشه بزرگترين و آبادترين شهرهاي ايالت جبال بوده است.» «3» «درباره صنايع و تجارت شهرهاي ايالت جبال، مقدسي مطالبي مختصر و جامع ذكر نموده گويد: از ري انواع منسوجات مخصوصا نوعي از آن‌كه «منير» نام دارد صادر مي‌گردد. پنبه در آنجا رشته مي‌شود و با نيل رنگ مي‌گردد، و قباي خطدار ري معروف است، و در آنجا سوزن و شانه و قدحهاي بزرگ براي صدور ساخته مي‌شود. به گفته قزويني، شانه و قدح را از چوب محكم و
______________________________
(1). همان. ص 315- 314.
(2). ر ك: صورة الارض، پيشين. ص 67.
(3). جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، پيشين. ص 201.
ص: 386
خوش‌تراشي كه به چوب شمشاد معروف است مي‌سازند. خربزه و هلوي ري معروف است و يك نوع گل در آنجاست كه به كار شستن بدن مي‌آيد و بسيار نرم است.
از قزوين، عباهاي خوش‌دوخت و همچنين خورجينهاي چرمي كه به كار مسافرين مي‌آيد، و انواع كمان براي تيراندازي و نعناع صادر مي‌گردد. قم به تهيه كرسي و لجام و ركاب و قماشهاي متنوع و زعفران فراوان معروف است. از كاشان يك نوع خرماي نارس و طرخون صادر مي‌شود. اصفهان از حيث عبا و گوشت نمكسود و قفلهايي كه در آن شهر ساخته مي‌شود شهرت دارد. از همدان و نواحي آن، پنير و زعفران فراوان و پوست روباه و سمور صادر مي‌شود، و در حوالي همدان، معدن قلع وجود دارد قماش متنوع و موزه‌هاي خوب در آن شهر ساخته مي‌شود.» «1»
ابن حوقل نيز از صفحه 101 تا 117 كتاب خود را به ذكر مختصات اجتماعي و اقتصادي ايالت جبال اختصاص داده است. «2»
در كتاب حدود العالم در وصف ري، مي‌خوانيم: «شهري است عظيم و آبادان و با خواسته، و مردم و بازرگانان بسيار، و مستقر پادشاه جبال. آبهاي ايشان از كاريز است و از وي كرباس و برد و پنبه و عصاره و روغن و نبيذ خيزد و از نواحي او طيلسانهاي پشمين نيكو خيزد؛ و محمد زكريا بيشك از آنجا بود.» «3»
ابن حوقل در صورة الارض، ضمن توصيف اصفهان، مي‌نويسد: «كرينه» بازاري دارد كه مردم در نوروز به مدت هفت روز در آن گرد مي‌آيند و به عيش‌ونوش و تفريح مي‌پردازند، و از انواع غذاها و آرايشها بهره‌مند مي‌شوند، چنانكه سبب اعجاب حاضران مي‌شود. مردم شهر و گروهي كه از اطراف آن يا از جاهاي دور مي‌آيند براي اين جشن هزينه‌هاي گزافي مي‌كنند.» «4»

گيلان و ايالات شمالي‌

هنگامي كه مقدسي در قرن چهارم كتاب خود را مي‌نوشت، يعني وقتي كه قدرت آل بويه در حد كمال بود، تمام گيلان و ولايات كوهستاني كه در شرق گيلان و در امتداد سواحل درياي خزر قرار داشت، يعني طبرستان و جرجان و قومس، جزء ايالت ديلم بود، ولي بعدها اين نواحي از هم تفكيك شد.
در قرن هشتم، به قول حمد اللّه مستوفي، لاهيجان و فومن، دار الملك جيلانات بود.
ابو الفداء نيز لاهيجان را نام برده، گويد: در خاور دهانه سفيدرود است. به قول مستوفي، حاصلش برنج، ابريشم و اندك غله مي‌باشد، و نارنج و ترنج و ميوه‌هاي گرمسيري فراوان است. مستوفي يكي از قديمترين مؤلفيني است كه از رشت، كرسي فعلي گيلان، اسم برد، و راجع به محصولات آن مي‌نويسد كه: حاصلش غله، پنبه، ابريشم و برنج است. مستوفي و ابو الفداء محصولات اين منطقه را غله، پنبه، برنج و نارنج و ترنج و ليمو مي‌دانند. «5»
______________________________
(1). همان. ص 245.
(2). ر ك: صورة الارض، پيشين.
(3). جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، پيشين. (ضمائم). ص 547.
(4). صورة الارض، پيشين. ص 107.
(5). ر ك: همان. ص 188- 186.
ص: 387
در كتاب حدود العالم، در وصف طبرستان، چنين آمده است: «ناحيتيست بزرگ ... حدش از چالوس است تا حد تميشه. و اين ناحيتيست آبادان و با كشت و برز، و بسيار خواسته و بازرگانان بسيار؛ و طعامشان بيشترين، نان برنج است و ماهي؛ و بام خانه‌هاشان همه سفال سرخ است از بسياري باران» «1» «نويسنده حدود العالم در مورد ساري، مي‌نويسد: «شهري است آبادان، با نعمت و مردم و بازرگانان بسيار؛ و از وي جامه حرير و پرنيان و خاوخيز خيزد و از وي ما زعفران و ما صندل و ما خلوق خيزد كه به همه جهان از آنجا برند.» «2»
ابن حوقل مي‌نويسد: «بزرگترين شهر طبرستان، شهر آمل است و در گذشته، حاكم‌نشين آن ساري بود. سرزميني است پرآب و ميوه. درختان بزرگ دارد. اغلب بيشه و جنگل است.
بناهاي آن از چوب و ني؛ و اقليمي پرباران است و بسا اوقات يك سال تمام، بي‌وقفه، باران مي‌آيد و آفتاب ظاهر نمي‌شود. بامها از خشت پخته مفروش است.
آمل شهري قديمي و از قزوين بزرگتر است. در ميان كشورها ناحيه‌اي در كثرت ابريشم، به پايه طبرستان نمي‌رسد. مردم طبرستان پرمو، پيوسته ابرو و داراي سرعت تكلم هستند. خوراك آنها نان، برنج و ماهي و سير است. از طبرستان جامه‌هاي گوناگون ابريشمي، پشمي گرانبها و گليم سياه بدست مي‌آيد. پارچه‌هاي پنبه‌اي و شرابي مي‌بافند.» «3»
لسترنج، ضمن توصيف منطقه مازندران، مي‌نويسد: «آخرين قسمتي از كشور ايران كه به كيش مسلماني درآمد، طبرستان بود، و حكمرانان آنجا، اسپهبدان، بيش از يك قرن پس از فتوحات عرب، در كوهستانهاي خود مستقل باقي ماندند و تا نيمه دوم قرن دوم هجري، هنوز روي سكه‌هايي كه در آن منطقه ضرب مي‌شد خط پهلوي نقش بود و مردم بر دين زرتشت بودند. محصولات آن نواحي در قرن چهارم، به قول مقدسي، سير، برنج، كتان و پرندگان دريايي و ماهي بود ...
بعد از قرن چهارم هجري، به گفته قزويني، اهالي آن منطقه به تربيت كرم ابريشم مي‌پرداختند و بهمين جهت، ابريشم بسيار از آنجا صادر مي‌شد. پارچه‌هاي پشمي و فرش و انواع پوشاك و دستار نيز در آنجا مي‌بافتند. تهيه ظروف چوبي از قبيل انواع كاسه و اشياء ديگر كه آنها را از چوب شمشاد مي‌ساختند رواج داشت، و به قول ابن حوقل، خانه‌هاي آن ايالت نيز بيشتر از چوب و ني ساخته مي‌شد.» «4»
نويسنده گمنام حدود العالم، آمل را شهري عظيم و مستقر ملوك طبرستان و جاي بازرگانان و علما مي‌داند: «از وي جامه كتان و دستار خيش و فرش طبري و ترنج و نارنج خيزد و گليم سپيد گومش و گليم ديلمي زربافت و دستار زربافت گوناگون و كميخته خيزد و از وي آلتهاي چوبين خيزد چون كفجه و شانه و ترازو و كاسه و طبق و طنبوري و آنچ بدين ماند.» «5»
______________________________
(1). همان [ضمائم]. ص 550- 549.
(2). همان [ضمائم]. ص 547
(3). صورة الارض، پيشين. ص 123 (به اختصار).
(4). جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، پيشين. ص 395- 394.
(5). همان. ص 539.
ص: 388
مقدسي درباره آمل، مي‌گويد: يك بيمارستان و دو مسجد جامع دارد ... درباره محصولات و تجارت طبرستان (علاوه بر آنچه قبلا گفتيم) مقدسي گويد: «پارچه‌هاي نيكو دارد كه از آن قبا مي‌دوزند و پارچه‌هايي كه از آن طيلسان تهيه مي‌كنند، و انواع پارچه‌هاي نازك ديگر در آنجا بافته و صادر مي‌شود. محصول طبيعي آن چوب خلنج (چوب شمشاد) است كه آن را به صورت قطعاتي بريده، به خارج مي‌فرستند و صنعتگران ري از آن، كاسه و ظروف ديگر مي‌سازند. خلنج چوبي است خوشبو به رنگهاي گوناگون كه گاهي دانه‌هاي تسبيح نيز از آن مي‌سازند؛ و بهترين نوع آن در كوههاي طبرستان يافت مي‌شود.» «1» ابو دلف، جهانگرد عرب، ضمن مسافرت خود، از قلعه معروف پادشاه ديلم ديدن مي‌كند و مي‌نويسد كه فرمانرواي آنجا موسوم به «محمد بن مسافر» چون كالاي زيبا يا صنعت دقيقي مشاهده مي‌كرد سراغ سازنده آن را مي‌گرفت و چون از محل او آگاه مي‌شد، بمقدار كافي و مطابق ميل او، برايش پول مي‌فرستاد و به او قول مي‌داد كه هرگاه نزد او برود چند برابر آنچه داده به او خواهد داد. چون آن هنرمند نزد وي مي‌رفت، مجبور بود براي تمام عمر در آن قلعه بماند و از بيرون رفتن او جلوگيري مي‌شد.
محمد بن مسافر، رعيت‌زادگان خود را به كارهاي صنعتي وادار مي‌كرد و از اين راه با خرجي اندك سود كافي بدست مي‌آورد و براي خود گنجهايي ذخيره مي‌كرد. پس از چندي، فرزندانش از رفتن پدر خود به شكار استفاده كردند، در قلعه را گشودند و پنج هزار نفري را كه بصورت اسير در قيد بندگي او بودند رها ساختند. «2»
ابو دلف درباره شهر سمنان، مي‌نويسد كه شهر كوچك و پرجمعيتي است. در اين شهر، دستمالهايي با نقاشيهاي زيبا تهيه مي‌شود، كه گرانبهاست و قيمت يك دانه آنها به پنجاه دينار مي‌رسد. و نيز در آنجا پارچه‌هاي چادري بسيار زيبا و هنرمندانه مي‌بافند. هر عدد از اين روپوشها 200 دينار و بيشتر بفروش مي‌رسد. مي‌گويند زنهايي كه اين پارچه را مي‌بافند در اثر دقت در ظرافت و زيبايي هنر خود و كار زياد، چشمشان نابينا مي‌شود. «3»
يك پل تاريخي: ابو دلف همچنين از پل تاريخي عظيمي، معروف به پل خوراذ (خرراذ) بين ايذج و رباط، سخن مي‌گويد كه محل جغرافيايي آن مشخص نيست. اين پل روي رودخانه خشكي زده شده بود تا هنگام طغيان آب عبور از آن امكان‌پذير باشد. به گفته ابو دلف، ساختمان پل از قسمت پايين پي تا كف زمين، با سرب و آهن ساخته شده بود و هرقدر بالا مي‌آمد از پهناي آن كاسته مي‌شد. در دو طرف پل، قطعات بزرگ آهن قرار داده و داخل آن سرب گداخته ريخته بودند و فاصله دو طرف پل 40 ذراع بود و پل روي اين پايه‌ها قرار گرفته بود و از عجايب صنعت معماري بشمار مي‌رفت. اين پل به دست مسمعي خراب شد و سالها مردم از فقدان آن رنج مي‌بردند تا آنكه ابو عبد اللّه محمد بن احمد القمي معروف به «شيخ»، وزير آل بويه، به ترميم آن همت گماشت و پس از جمع‌آوري صنعتگران، آنها را با طناب و قرقره به پايين پل مي‌فرستاد
______________________________
(1). ر ك: سفرنامه ابو دلف در ايران. با تعليقات و تحقيقات ولاديمير مينورسكي، ترجمه سيد ابو الفضل طباطبايي.
ص 45- 44.
(2). ر ك: همان. ص 81.
(3). ابو عبد اللّه مقدسي، احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم. ص 367.
ص: 389
و آنها سرب و آهن گداخته را روي قطعات سنگ مي‌ريختند.
هزينه ساختمان اين پل براي شيخ، 350 هزار دينار تمام شد؛ در حالي‌كه كارگران و صنعتگران بيگاري مي‌كردند و كسي در مقابل اين كار پر زحمت مزدي به آنها نمي‌داد.
ابو دلف اين ساختمان را از شگفتيهاي صنعتي جهان مي‌خواند.
ملك علاء الدين در نامه‌اي كه از هندوستان بعنوان خواجه رشيد الدين فضل اللّه نوشته، ضمن تشكر و سپاسگزاري از خواجه، بعنوان سوغات مقداري كالاهاي مختلف بوسيله تجار به بندر بصره فرستاد، كه ما صورت منسوجات، جواهرات، عطريات، حيوانات و ساير چيزهايي را كه فرستاده، براي وقوف اجمالي به صادرات هند به ايران و آشنايي با نوع محصولات سرزمين هند، باختصار ذكر مي‌كنيم.
1) اقمشه 355 قطعه: كه عبارت بود از سفيد بار (انواع مختلف) ابراد (كنبايتي) اطلس، صوف (منسوج پشم).
2) جواهر 77 قطعه: الماس، ياقوت (رمانيه، ابيض، كحلي، اصفر).
3) عطريات: عنبر سارا، مشك تبتي، زباد، كافور، جودانه، عود قمهري، صندل مقاصري، عرق گل گيتي.
4) حيوانات 30 رأس: طاووس، سار و طوطي (سفيد، سياه، سرخ، سبز) راغ هندي (سخنگوي)، سنگ (سر)، نسناس، خرعتابي.
5) مربيات 270 من: مرباء زنجبيل معطر، هليله كابلي بعسل، خيار چنبر پرورده، انبه مربا، مجديه (مربا)، جكي (مربا)، تمر هندي، تازه مربا.
6) عقاقير و ادويه مفرده 2282 من: ساذج، قصب الذريره، بندق، زنجبيل، فلفل، قرنفل، كبابه، دارصيني صيني، فوفل، قاقله، هيل، جوز، خيار شنبر، شيطرج، شاه صيني، مار، سنبل، دواله، ورق طنبول، آب (جمه جاويد)، ريوند و غيره.
7) مفترشات: جامه خواب قطع بروجي منقش، بالش منقش بروجي، متكاء منقش، نطع يك روي بزم شاهي منقش.
8) ادهان: روغن چنبه، روغن قرنفل، روغن كاذي، روغن عود، روغن كافور، روغن گل هندي.
9) اواني ذهب: طشت و آفتابه، قدح، طبق، پيه‌سوز عمل بنگاله.
10) صينيه! صحن لاجوردي، قدح لاجوردي، شاه كاسه منبت شربتي ملون هفت رنگ، صراحي لاجوردي محرربطلا، نيم صحن لاجوردي و غيره، اواني مكعب.
11) مأكولات- محلالات: زنجبيل، قرنفل، قرفه، انبه، مجديه، تمرهندي، خيار شنبر، نارجيل، قند نارجيل.
اخشاب و عظام كه بجهت عمارت خاصه فرموده بودند، 6010 من: اخشاب ساج، آبنوس، منقار سمندر، دندان شيرماهي، صندل سرخ، عاج.

وضع اقتصادي و محصول بخارا

«صنايع مهم بخارا همواره بافتن پارچه‌هاي پنبه‌اي و پشمين؛ مخصوصا قالي و گليم و هر قسم چرمينه بوده است. قالي و گليم بخارا در زمانهاي قديم شهرت بسيار داشته؛ و قاليهاي تركمان، تقليدي از
ص: 390
قالي قديم بخاراست. پرورش كرم پيله و بافت پارچه‌هاي ابريشمين نيز در بخارا همواره معمول بوده است. گذشته از مخمل ابريشمين معروف بخارا قماشهاي ديگر از ابريشم، در اين شهر مي‌بافته‌اند كه اسامي خاصي داشته است و هنوز در بخارا هست؛ مانند شاهي، قصب، پرطاوس، ادرس. از اين قماشها، انواع مختلف جامه، مانند شال كمر و فوته و سله و كلاه مي‌دوخته‌اند.» «1»
استاد نفيسي در جاي ديگر از كتاب خود، به نقل از تاريخ بخارا مي‌نويسد: «در بخارا كارگاهي بود در ميان كهندز و شهرستان و نزديك مسجد جامع معروف به «بيت الطراز» كه در آن بساطها و شادروانها مي‌بافتند و يزديها و بالشها و مصليها و برديهاي فندقي از آنجا مرخليفه بغداد را مي‌فرستادند و خراج بخارا را به بافتن يك شادروان صرف مي‌كردند؛ و هر سال عامل مخصوص به بخارا مي‌آمد و بجاي خراج بخارا شادروان مي‌برد؛ و در شهر بخارا استادان مخصوص براي بافتن آن بودند و از هر شهري بازرگانان به بخارا مي‌آمدند و شادروان و زندينجي مي‌بردند و تا شام و شهرهاي روم، اين متاع مي‌رفت و به هر جاي خراسان كه شادروان و زندينجي مي‌بافتند بخوبي آن بخارا نمي‌شد، و بزرگان خراسان همه از آن جامه مي‌پوشيدند و آن را سرخ و سفيد و سبز مي‌بافتند.
نيز در بخارا بازاري بود كه آن را بازار ماخ روز مي‌ناميدند و سالي، دوبار هربار يك روز، در آنجا بازار مي‌كردند و در هر بازاري، بتان مي‌فروختند و هر روز بيش از پنجاه هزار درم دادوستد مي‌شد؛ و چون مردم بخارا از قديم بت‌پرست بودند، از آن زمان، اين بازار معمول شد.» «2»
«ناحيه بخارا از حيث معادن، يكي از نواحي زرخيز ماوراء النهر است؛ چنانكه معادن طلا و مخصوصا معادن نمك سنگ (نمك تركي) در آن بسيار است و در اغلب از رودهاي اين ناحيه، طلاشويي متداول است.
متاع معروف بخارا در زمانهاي قديم، جامه‌هاي نازك و جانماز و قالي و جامه‌هاي فندقي و ظروف براي چراغ و جامه‌هاي طبري و تنگ اسب كه در زندان مي‌بافتند، و جامه‌هاي اشموني و پيه و پوست و روغن كله و مواشي و برده و جامه‌هاي پنبه و جامه‌هاي پشمين و بنگ بوده است.
از كوي و ركت «3» كه نزديكترين كوه به شهر بخارا بود، سنگ براي فرش زمين و ساختمان و خاك براي نوره و ظروف و سنگ گچ از آنجا حمل مي‌كردند. در بيرون شهر، معادن نمك واقع شده بود و هيزم شهر را از بستانهاي اطراف و بته و خار را از صحراي بيرون شهر مي‌آوردند.
ميوه‌هاي بخارا، بهترين ميوه‌هاي ماوراء النهر بود و به لذيذي و خوش‌طعمي معروف، و زمين به درجه‌اي درخور آباداني بود كه بيشتر روستاييان بخارا يك جريب زمين داشتند و از محصول همان يك جريب، زندگي آسوده مي‌كردند، و هرچه براي زندگي لازم بود از اطراف بخارا فراهم
______________________________
(1). محيط زندگي و احوال و اشعار رودكي، پيشين. ص 17.
(2). همان. ص 27.
(3).Varkat .
ص: 391
مي‌شد، جز بعضي غلات و حبوب كه از كثرت جمعيت، كفاف مردم را نمي‌داد و از ساير نقاط ماوراء النهر مي‌آوردند.
كوه و ركت در اطراف بخارا كه دامنه آن به اسروشنه و فرغانه مي‌پيوندد، معادن بسيار دارد. و از آن معادن، نوشادر و زاج و آهن و زيبق و مس و سرب و زر و چراغ سنگ و نفت و قير و زفت و فيروزه مي‌آوردند، و زغال‌سنگ نيز از حدود فرغانه فراهم مي‌كردند. از بخارا ميوه بسيار به مرو و خوارزم و سمرقند مي‌بردند.
خراج بخارا در زمان رودكي، يك ميليون و 168 هزار و 566 درم و پنج دانگ و نيم بود.» «1»

وضع اقتصادي سمرقند

سمرقند نيز از مناطق حاصلخيز آن روزگار بود، و در مناطق كوهستاني آن، زولفي و قازليغون، و زرشك، و در تپه‌ها صنوبر و اورنگي و عصاي موسي، و در جاهاي ديگر، پنبه و انگور و ميوه‌هاي ديگر فراوان بود.
در كوهستانهاي آن، از جانوران وحشي: گوزن، غزال، آهو، عقاب و شاهين بسيار بود.
مهمترين محصول آن، شاليكاري و برنج بود. علاوه بر اين، گندم، يونجه، جو، شاهدانه، ماش و كنجد و گياهان روغندار و پنبه و انواع سبزي و صيفي و انواع ميوه از قبيل خربوزه، هندوانه، انگور؛ و كلم، پياز و شلغم و چغندر در اين ناحيه بعمل مي‌آمد. تربيت كرم ابريشم و پرورش انواع چهارپايان، از قديم، در اين ناحيه معمول بود. «2»
مصنوعات: صنايع دستي سمرقند، از ديرباز، جالب بود. از جمله مصنوعات مهم اين ناحيه كاغذ بود كه آن را به اقطار عالم صادر مي‌كردند. جامه‌هاي سيمگون، و سمرقنديه و ديگهاي بزرگ از مس و مرتبانهاي خوب و چرم اشتر و ركاب و دهانه‌هاي ستور، و تسمه‌ها از كالاهاي مهم اين ناحيه است.
يكي از كارهاي بازرگاني آن حدود برده‌فروشي بود؛ مخصوصا فروش غلامان و كنيزكان ترك معمول بود.
سنگهاي ساختمان را از نزديكي سمرقند يعني از كوههاي كوچك مجاور به نام كوهك، مي‌آوردند. از همين مرتفعات، گل مخصوصي براي ساختن ظروف و نوره و زجاج به شهر حمل مي‌كردند. شهر سمرقند در آن روزگار در حدود پانصد هزار جمعيت داشت و يكي از مهمترين مراكز فعاليتهاي تجاري بود. «3»

وضع اقتصادي كرمان‌

بطوري كه اصطخري درباره كرمان اظهارنظر كرده است، كرمان داراي مناطق گرمسير و سردسير است و بين شهرهاي آن بيابانهاي بزرگ فاصله است.
ياقوت مي‌گويد كرمان در دوره سلاجقه، از بهترين و آبادترين بلاد بود، ولي در قرن هفتم كه وي كتاب جغرافياي خود را مي‌نوشت، شهرهاي آن خراب بود و كشتزارها بيحاصل و
______________________________
(1). محيط زندگي و احوال و اشعار رودكي، پيشين. ص 18- 17 (به اختصار).
(2). ر ك: همان. ص 43- 42.
(3). ر ك: همان. ص 43.
ص: 392
اهالي سرگردان و بيچاره بودند؛ و بالاخره در پايان قرن هشتم، جنگهاي امير تيمور ويراني و خرابي كرمان را تكميل كرد.
مقدسي در قرن چهارم، كرمان را به پنج ولايت تقسيم كرده كه عبارتند از: بردسير، سيرجان، بم، نرماسير، جيرفت. سيرجان در زمان اصطخري، بزرگترين شهر كرمان بود. سقف خانه‌هاي آن شهر را بعلت كم بودن چوب طاق زده بودند. مقدسي گويد: سيرجان در زمان آل- بويه، از شيراز بزرگتر و باشكوه‌تر بود و دو بازار داشت: كهنه و نو، با سرمايه‌هاي هنگفت و پارچه‌هاي قماشي كه سيرجان از جهت آنها معروفيت خاص داشت. همچنين كوچه‌هاي وسيع و عمارتهاي خوب و باغستان و هشت دروازه داشت. آب شهر از دو قنات تأمين مي‌شد.» «1» حمد اللّه مستوفي، بعد از هجوم مغول، درباره آن شهر گويد: حاصلش غله و پنبه و خرما بود و در او قلعه‌اي محكم است.
ابن حوقل، در قرن چهارم، درباره ولايت بم، مي‌گويد كه هوايش سالم و نخلستانهاي بسيار دارد و سه مسجد دارد به نام مسجد خوارج، بزاران و مسجد قلعه. در بم، پارچه‌هاي زيبا و فاخر از پنبه مي‌بافند. عمامه و دستمال و طيلسان نيز در آنجا تهيه مي‌كنند و بيشتر بازارها در خارج شهر و چند تا در داخل شهر قرار دارد.» «2» اصطخري درباره خورستان مي‌نويسد: «از شوشتر جامه‌هاي ديباي گرانمايه خيزد، و كسوت خانه كعبه آنجا سازند و سلطان را آنجا طراز باشد. و در اين حدود، جايي است كه آن را بصني خوانند. پرده‌هاي نيكو بافند. و به كليوان و برذون پرده‌ها بافند و عمل بصني بر آن نويسند. و به رامهرمز، جامه‌هاي ابريشم خيزد.» «3»
اصطخري، ضمن توصيف كالاهاي شهر ري، نوشته است: «از آنجا كرباسها و گليمهاي نرم خيزد كه به آفاق برند ... و از ري پنبه به بغداد آرند، و به آذربايگان برند و جامه نرم منير خيزد.» «4»
«از همه طبرستان، ابريشم بسيار خيزد؛ خاصه به آمل و جامه‌هاي ابريشمين و صوف از آنجا خيزد ... ابريشم و جامه‌هاي نيكو خيزد از گرگان.» «5»
لسترنج خاورشناس شهير در كتاب سرزمينهاي خلافت شرقي، ضمن شرح محصولات و صادرات شهرهاي قرون وسطايي ايران، از قول مورخان و محققان بزرگ و مشهور دوران اسلامي، مطالبي نقل كرده است كه آنچه از آنها مربوط به رواج و پيشرفت صنعت پارچه‌بافي و فرش‌بافي در آن زمان است نقل مي‌گردد:
«گليم‌بافي و قلابدوزي فارس همه وقت معروف بود و در مشرق زمين كه لباس، مشخص مقام و منزلت افراد بود، پارچه‌هاي زربفت خاصي براي مصرف شخص پادشاه در هريك از شهرهاي فارس ساخته مي‌شد و روي آن پارچه‌ها نام و طغراي سلطان قلابدوزي مي‌گرديد.
بهترين اين نوع پارچه‌ها از توج صادر مي‌گرديد. همچنين در فسا انواع زريهايي كه نام پادشاه
______________________________
(1). جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، پيشين. ص 323- 319. به (اختصار).
(2). ر ك: همان. ص 334.
(3). مسالك و ممالك، پيشين. ص 92.
(4). همان. ص 171.
(5). همان. ص 173.
ص: 393
به رنگ آبي و سبز مانند پرطاووس در آن بافته مي‌شد تهيه مي‌گرديد.
دستگاههاي بافندگي شيراز پارچه‌هاي لطيف، و متنوعي مي‌ساخت كه به كار تهيه قبا مي‌خورد؛ همچنين پارچه‌هايي كه به آن امروز «گارسي» مي‌گويند، و نيز زري و پارچه‌هاي ساخته شده از ابريشم خام (خز). در جهرم، گليم و جاجيم كه براي پرده مصرف مي‌شد و جانمازي كه در مساجد از آن استفاده مي‌كردند، بافته مي‌شد. در كازرون و در يزد جامه‌هاي كتاني و گارسيهاي لطيف و پارچه‌هاي شبيه زري مصري كه به آن ديبق مي‌گفتند، و نيز دستمالهاي خوب تهيه مي‌شد. در غندجان، كرسي دشت، بارين، گليم و پرده و اقسام مخده و طرازهاي قلابدوزي شده با طغراي پادشاه براي مصرف سلطان درست مي‌شد. در ارجان دستمال و پارچه سفره به عمل مي‌آمد. از سينيز پارچه‌هاي شبيه قصب و كتان صادر مي‌شد؛ و جنابه به صدور اين محصول معروف بود. از اصطخر (استخر) پارچه‌هاي چادري، و از رودان، كرسي ولايت رودان، پارچه- هاي خوب صادر مي‌شد. در دارابگرد، انواع پارچه‌هاي نخي عالي و متوسط و پست و همچنين قلابدوزيها و فرشهاي خوب و حصير ساخته مي‌شد. در فرگ، پارچه لباسي و گليم و پرده و كتان تهيه مي‌شد. فسا به ساختن پارچه‌هايي كه از موي بز ساخته مي‌شد، و پارچه‌هاي بافته شده از ابريشم خام و تهيه قالي و گليم و سفره دستمال پرده‌هاي قلابدوزي، مخصوصا به رنگهاي پرطاووس آبي رنگ و سبز كه در ميان گلابتون بافته مي‌شد، شهرت داشت. موادي كه براي رنگ كردن پارچه‌ها استعمال مي‌شد، و فرشهاي نمد و خيمه و خرگاه نيز از فسا صادر مي‌شد.» «1»
در قرن چهارم، در رامهرمز خوزستان، تهيه و صدور ابريشم و بافتن پارچه ابريشمي براي زنان معمول بود. «در شوشتر زري معروف به ديبا كه شهرت جهاني داشت، و زيلو و پارچه‌هاي لطيف تهيه مي‌كردند. در عسكر مكرم از ابريشم خام، مقنعه و دستمال و پارچه مي‌ساختند.» «2»
در ري، يكي از شهرهاي ايالت جبال، بنا به نوشته مقدسي، انواع منسوجات مخصوصا «منير» و پارچه‌هاي پنبه‌اي تهيه مي‌كنند. از قزوين، عباهاي خوش‌دوخت و خورجينهاي چرمي صادر مي‌شود. «3»
غير از پارچه‌هايي كه از موي بز، كتان، و ابريشم و پشم مي‌بافتند، اهميت خاص اين منطقه در تربيت كرم «قرمزي» بود كه از درخت بلوط تغذيه مي‌كند. زنان اين كرمها را جمع- آوري مي‌كردند و پس از آنكه آنها را خشك كردند، از رنگ آنها براي رنگ‌آميزي پارچه‌ها استفاده مي‌كردند. ارمنيه به داشتن كمربند و لحافهاي عالي و فرش و جاجيم و چادر و مخده شهرت داشت. «4»
در خطه خراسان «نيشابور مركز محصولات صنعتي است. پارچه‌هاي سفيد براي لباس و عمامه‌هاي شاهجاني و تاخته و راخته و همچنين مقنعه‌هاي نازك پشمي و ابريشمي و پارچه‌هاي زربفت و خالص، و پارچه‌هايي كه از موي بز ساخته مي‌شود از صنايع معروف نيشابور است.
______________________________
(1). سرزمينهاي خلافت شرقي، پيشين. ص 316- 315 (به اختصار).
(2). همان. ص 265 (به اختصار).
(3). ر ك: همان. ص 245.
(4). ر ك: همان. ص 198.
ص: 394
در نسا و ابيورد، ابريشم خام و پارچه‌هاي ابريشمي، و در طوس كمربند، و عبا، تهيه مي‌شد؛ و از هرات، اقسام پارچه‌هاي زربفت و نمد و گليم و غاشيه و مخده و جامه‌دان صادر مي‌گرديد. از مرو ابريشم خام، نخ، مقنعه و اقسام پارچه‌ها صادر مي‌شد.» «1»
به گفته قزويني، اهالي طبرستان در قرن چهارم، در تربيت كرم ابريشم و بافتن پارچه‌هاي پشمي و فرش و انواع پوشاك و دستار مهارت داشتند. مقدسي نيز از تهيه و صدور انواع پارچه از اين ناحيه سخن مي‌گويد. به گفته مقدسي، ديبا و نقاب گرگان معروف و جزو كالاهاي صادراتي بود.
منسوجات ري، چه در دوران قبل از اسلام و چه بعد از اسلام، شهرت داشت. اين شهر چون در كنار راه ابريشم قرار داشت، هنرمندان و صنعتگران اين ناحيه، با استفاده از ابريشمهاي وارداتي چين، در بافتن پارچه‌هاي نفيس استادي نشان مي‌دادند.
ابن فقيه گويد: «لاهل الري ... الثياب المنيره ...» در احسن التقاسيم آمده: «يحمل من الري البرود و المنيرات ...»
اصطخري در المسالك و ابن حوقل در صورة الارض گفته‌اند: «يرتفع من الري .. الثياب- المنيره ..» ابو دلف نيز از پارچه‌هاي ممتاز ري سخن گفته و مي‌نويسد كه هر دويست وجب مربع پارچه‌هاي ممتاز رازي در حدود دو هزار درهم قيمت داشته. در ديگر منابع و سفرنامه‌ها نيز از ارزش اقتصادي پارچه‌هاي ري سخن رفته است.
در عهد سلجوقيان (قرن پنجم و ششم هجري) صنايع بافندگي ايران كه از دوره آل بويه در خط پيشرفت گام نهاده بود، همچنان به سير تكاملي خود ادامه داد. در اين دوره، هنر بافندگي از لحاظ تنوع و ابتكار و نقشه و بافت بسيار ترقي كرد. قطعاتي از پارچه‌هاي آن دوره بدست آمده كه در نهايت زيبايي است، و با تغيير نور، رنگ آن دگرگون مي‌شود.
بافت قالي و سجاده و گليمهاي عالي در دوره حكومت ايلخانان در ايران و ساير كشورهاي اسلامي تابعه، رونق يافت و مقدار زيادي از اين مصنوعات به هندوستان و اروپا صادر مي‌شد. مصنوعات موصل در اين دوره، اهميت خاصي پيدا كرده بود. مسجدي كه غازان- خان ساخته بود، با قاليهاي عالي سبزرنگ تزيين يافته بود.
در اين دوره، تبريز به اقتضاي موقعيت جغرافيايي، فرهنگي و سياسي خاصي كه داشت، مركز خريد و فروش و مبادلات اقتصادي بود. ارزش اقتصادي تبريز تا عهد صفويه، دوام يافت و اكثر قاليها و مصنوعات صادراتي در اين شهر متمركز مي‌گرديد.
ماركوپولو درباره ارزش اقتصادي تبريز، در حدود سال 1271 ميلادي، مي‌نويسد:
«كالاهاي ساخت تبريز عبارت است از: همه‌گونه حرير كه بعضي سيم بفت و پاره‌اي زربفت و گرانبهاست. اين شهر به اندازه‌اي براي دادوستد مناسب است كه سوداگران هند و بغداد و نواحي گرمسير و همچنين اطراف و اكناف اروپا به آنجا روي مي‌آورند تا كالاهاي گوناگون تبريز را بخرند و بفروشند.» ماركو همچنين از شال ممتازي كه توسط رهبانان ديرنشين تهيه مي‌شود و قيمتي گران دارد، سخن مي‌گويد.
به اين ترتيب، شواهد و روايات و مشهودات معلوم مي‌دارد كه در ايران بعد از اسلام
______________________________
(1). همان. ص 456.
ص: 395
در طي قرون، هنر پارچه‌بافي و قاليبافي نه تنها اهميت خود را از دست نداد بلكه روزبروز بر رونق و پيشرفت و شهرت آن افزوده گرديد.
قاليبافي ايران در عهد نخستين شهرياران صفوي، اهميت و اعتبار فراواني كسب كرد؛ و نمونه‌هايي كه از اين دوره باقي است زينت‌بخش موزه‌هاي بزرگ جهان است.
تعدادي از قاليهاي قرن 10 و 11 هجري كه داراي نقشه و رنگ‌آميزي ممتاز مي‌باشند، شهرت بين المللي دارند و بعلت طرح و نقش زيباي روي آنها و ظرافت و نازكي تاروپودشان، رتبه اول را در جهان بدست آورده‌اند، و با هيچ قيمتي نمي‌توان آنها را ارزيابي كرد. از فرشهاي كار اصفهان نيز تعدادي در موزه‌هاي اروپا و امريكا نگاهداري مي‌شود كه بسيار عالي و گرانبهاست.
شاردن، شرلي و ديگران كه در عهد صفويه به ايران آمده‌اند، جملگي از كارگاههاي قالي‌بافي ايران و قاليهاي زيبا و نفيسي كه زينت‌بخش كاخها و خانه‌ها بوده سخن گفته‌اند.
باباكروسينكي لهستاني، كه از 1116 تا 1142 هجري قمري در ايران مي‌زيسته است، مي‌نويسد كه شاه عباس كارگاههاي قاليبافي بزرگي در شيروان، قراباغ، گيلان، كاشان و استرآباد- همانند كارخانه‌هاي قاليبافي اصفهان- داير كرده بود. شاردن [ج 3، ص 85] ضمن توصيف شهر كاشان، مي‌نويسد: اساس ثروت و حيات مردم كاشان از صنايع نساجي و ابريشم‌بافي و تهيه قطعات زربفت و نقره‌بافت تشكيل شده است. در هيچيك از شهرهاي ايران، مصنوعات و منسوجات مخمل و حرير و تافته و ابريشم و قطعات سيم‌بفت و زربفت و زريهاي ساده و گلدار و ابريشمي بيشتر از كاشان و حومه تهيه نمي‌گردد. تنها در يكي از نقاط حومه شهر، هزار كارگر ابريشم‌باف وجود دارد. اين آبادي كه «آران» نام دارد، در فاصله دو فرسخي شهر واقع، و از دور همچون شهر زيبايي جلوه‌گر است، و داراي دو هزار باب خانه و باغچه و ششصد باغ زيبا مي‌باشد.»
شاردن [ج 3، ص 71] آرامگاه شاه عباس دوم را چنين توصيف مي‌كند: «مخازن و دالان و بارگاه مزار پوشيده از فرشهاي نفيس و گرانبها ولي قاليهاي خود تالار زربفت و ابريشمي است و ظرافت و ابهت اين مقبره‌ها را حد و حصري نمي‌توان شناخت، و جلال و شكوه آن در حقيقت بي‌نظير است.»
«... خود مزار با پارچه‌هاي زربفت گرانبهاي ايراني پوشيده شده است. يك ذراع از اين منسوجات نفيس هشتصد تا نهصد ليره ارزش دارد. عاليترين زربفت مرقد، قطعه‌اي است از يك پارچه ارغواني كه روپوش مزار بشمار مي‌رود با منگوله‌هايي طلايي ... [ج 3، ص 72 و 73].»
شاردن [ج 2، ص 409] وضع صناعت و تجارت تبريز را اينطور شرح مي‌دهد: «سرتاسر شهر پر از صنايع قماش و ابريشم و زرگري است. عاليترين دستارهاي ايراني در تبريز تهيه مي‌شود. بازرگانان بزرگ و عمده شهر برايم تعريف كردند كه هميشه ساليانه 6 هزار عدل ابريشم در كارگاههاي اين بلده بافته مي‌شود. تجارت تبريز در سراسر ايران، و تمام تركيه در مسكوي (روسيه) در تركستان، در هندوستان و ممالك ساحلي درياي سياه گسترده شده است.»
درباره خرگاه سلطنتي مي‌نويسد: «به دستور شاهنشاه ايران، خرگاهي ساختند كه دو ميليون ليره براي تهيه آن خرج شده بود. چون در تاروپود خيمه طلاي بسيار بكار رفته بود، آن را «كاخ زرين» خواندند. براي حمل‌ونقل اين خرگاه، 280 رأس شتر اختصاص يافته بود، و
ص: 396
از همين نكته، مي‌توان به عظمت و وسعت و اهميت و ارزش آن پي‌برد. دهليز اين خرگاه را از مخملي ساخته‌اند كه متنش طلايي است و در گيلويي آن اشعاري باسطور زري نوشته‌اند. [ج 3، ص 64].»
كارگاههاي قاليبافي اصفهان را در اين زمان، نزديك كاخ سلطنتي و بين چهل ستون و ميدان شاه نوشته‌اند، و از نظر نيازي كه شاه عباس به مفروش ساختن كاخهايي كه براي توسعه پايتخت مرتبا در دست ساختمان بوده، داشت، همچنين براي اهداء به سلاطين خارجي و همچنين فرش خانه‌هاي اشراف و درباريان و افسران ارشد، كارگاههاي قاليبافي مرتبا در كار و در حال افزايش و گسترش بود.
از ميان قاليهاي عهد صفوي، آنهايي كه ترنجي گرد يا بيضوي‌شكل در وسط دارند و ترنج وسط را نقشها و گلهاي كوچكي كه به گل شاه عباس ناميده شده دربرگرفته، بسيار ممتازند.
قالي اردبيل كه در موزه ويكتوريا و آلبرت لندن است، بسيار عالي است و تعداد گرههاي آن را تا 32 ميليون گره تخمين زده‌اند.
در اين فرشها گاهي هم تصوير حيوانات نقش شده و رنگ قاليها غالبا ملايم و مورد قبول ذوق سليم است. هنر قاليبافي در زمان صفويه از ايران به هندوستان سرايت كرد، و نصير الدين محمد همايون، پادشاه هند كه در 951 هجري قمري به دربار شاه طهماسب صفوي پناهنده گرديد، در برگشت از ايران، چند تن از استادان طراح و قاليباف را از اردبيل و جوشقان و كاشان و خراسان به هندوستان برد و مكتبي به نام قاليبافي ايران و هند ترتيب داد. از جمله قاليهاي اين زمان، يازده قطعه قالي نفيس است كه اينك در شمار نفايس آستان قدس رضوي است. اين فرشها در لاهور توسط استاد كاران ايراني بافته شده است.
در ميان قاليهاي مختلفي كه در موزه‌ها حفاظت مي‌شود، قالي مصور و پر نقش‌ونگاري است كه در حاشيه آن اشعاري در مدح فرش آمده است:
اي خوش آن فرش كه در بزم مرادسايه‌وش در قدم شاه افتاد
روي بنهاده به ره چون خورشيدكرد فرش ره او موي سپيد
اين نه فرش است گل نسرين است‌پرده ديده حور العين است
بوستاني است پر از لاله‌وگل‌زين سبب كرده در او جا بلبل ...» «1»
قالي آزادي: «يك قاليچه زيباي كرماني هم مربوط به يكي از سرزمينهاي ايران به نام توم كوليجان به امريكا برده شد و زير ناقوس بزرگ آزادي فرش گرديد، و به نام قالي آزادي شهرت يافت و هفت رئيس جمهوري كشورها روي آن ايستادند و نشستند. از مزاياي ديگر اين قالي اين بوده است كه نمايندگان صلح ورساي بر روي اين قالي ايستادند و پيمان صلح ورساي را امضا كردند، و سپس به آمريكا برده شد و ويلسن، رئيس جمهور پيشين آمريكا، نيز بر روي اين قالي ايستاد و از روي مجسمه سرباز گمنام پرده برداشت. صاحب اين قالي در آخر عمر با كمال
______________________________
(1). علي سامي، «بافندگي و بافته‌هاي ايراني از دوران كهن» [مقاله]؛ مجله بررسيهاي تاريخي. سال پنجم، شماره 3 و 4 (به اختصار).
ص: 397
عسرت زندگي مي‌كرد و به روزنامه‌فروشي افتاده بود، ولي اين فرش نفيس را نفروخت اما پس از مرگ او فروخته شد [اطلاعات ماهانه. شماره آذرماه]». «1»
پارچه‌ها و قاليهاي ابريشمي: «بافتن پارچه‌هاي ابريشمي يكي از شعبه‌هاي مهم پارچه‌بافي و از ديگر صنايع ظريقه بافندگي ايران است. ذوق و مهارتي كه مخصوصا در طراحي و رنگ- آميزي و ظرافت اين صنعت بكار رفته و آن را بصورت يك مينياتور عالي جلوه‌گر ساخته مورد اعجاب و تحسين است. كارگاههاي پارچه‌بافي يزد و كرمان و كاشان از قديم معروف بوده و پارچه‌هاي ابريشمي ممتازي در آنها مي‌بافته‌اند.
در قرن سوم هجري، خراسان، گرگان، طبرستان، آذربايجان، فارس، گيلان، و كردستان محل بافتن پارچه‌هاي ابريشمي بود؛ و مقدسي، جغرافيدان و مورخ بعد از اسلام، از شهرهاي شوشتر و يزد و فسا كه پارچه بافت آنجا را مرغوبتر و ممتاز دانسته است، نام مي‌برد. در فسا انواع پارچه‌هاي تافته و زري را مي‌بافتند كه با طلا و نقره زينت يافته بود؛ و نظير آنها در هيچ‌جاي دنيا ديده نمي‌شود.
در قرن هفتم، به گفته ماركوپولو، شهر تبريز يكي از مراكز بافندگي بود. بافتن پارچه‌هاي ابريشمي در دوره ايلخانان، همچنان ادامه داشت.
عهد صفويه، همانطور كه در فن قاليبافي عصري ممتاز بود، در منسوجات و پارچه‌بافي نيز يك دوره استثنايي بشمار مي‌رفت.
شاردن [ج 4، ص 368] مي‌نويسد: «ايران ساليانه 22 هزار عدل محصول ابريشم دارد، و هر عدلي به وزن 276 ليور، (هر ليور معادل نيم كيلو) است. گيلان، ده هزار؛ مازندران، دو هزار؛ ماد (آذربايجان) و باختريان (خراسان) هريكي سه هزار؛ آن قسمت از كرمان كه قراباغ نام دارد، و گرجستان هريكي دو هزار عدل محصول مي‌دهد.»
صادرات ابريشم ايران بسيار مشهور بود، و نيازي به شرح و تفصيل ندارد. پشم شتر نيز از ايران صادر مي‌شود كه در اروپا براي ساختن كلاه لبه‌دار از آن استفاده مي‌شود.
قاليهاي ابريشمي در اين عصر، بدوا در كاشان و سپس در يزد و اصفهان رواج و رونق بيشتري به خود گرفت.
كاشان يكي از مراكز مهم صنعت پارچه‌هاي ابريشمي و مخملي بود. نمونه پارچه‌هاي زربفت گرانبها در موزه‌ها و كليساهاي قديمي اروپا موجود است كه از بقاياي پارچه‌هايي است كه در قرون وسطي، سياحان از ايران تهيه و به ثروتمندان فروخته‌اند؛ و بعضي از آنها اين پارچه‌ها را به كليسا تقديم كرده‌اند. زريهاي كار يزد در قرن سيزدهم ميلادي، و همچنين زريهاي بافت نيشابور و مرو و شيراز و اصفهان و شوشتر، معروف بوده و به كشورهاي خاوري و باختري صادر مي‌شده است. ماركوپولو مي‌نويسد: «در ايران عده زيادي از دسترنج خود گذران مي‌كنند.
بسياري از صنعتكاران و نساجان مصنوعات خوب و پارچه‌هاي زري نفيسي با نقشهاي خوش طرح مي‌بافند و تجار ايراني آنها را به كشورهاي ديگر مي‌فروشند.»
در دوره ايلخانان، كارخانه‌هاي پارچه و قاليبافي در تبريز و گرجستان و مرو و طوس و
______________________________
(1). همان.
ص: 398
شوشتر و شيراز و نيشابور و بغداد داير بود. عطاملك جويني در توسعه كارخانه پارچه‌بافي بغداد سعي فراوان كرد.
تبريز در زمان ايلخانان، مركز مهم دادوستد بين خاور و باختر بود. راههاي بزرگ تجارتي به اين شهر منتهي مي‌شد و از لحاظ اقتصاد و تجارت، معتبرترين شهر دنيا بود. اودوريك- دوپاردنن كه در زمان ابو سعيد خان اين شهر را ديده است مي‌نويسد: «تبريز از جهت امتعه، مهمترين شهر عالم است. اين شهر براي ايلخانان ايران، از تمام كشور فرانسه جهت پادشاه آن بيشتر اهميت دارد.»
بنابر نوشته‌هاي سفرنامه‌ها و تواريخ، كالاها و اجناسي كه در اين شهر مورد معامله قرار مي‌گرفته عبارت بوده است از: «ادويه مالزي، مرواريد و ياقوت سيلان و مالابار، الماس و زمرد هند، شال كشمير، فرشهاي ماوراء النهر، لعل بدخشان، فيروزه نيشابور، و اطلس و پارچه- هاي زربفت مرو و طوس و شوشتر و موصل و يزد و كرمان، گلاب و عطريات شيراز و اصفهان و اقسام اسلحه منقوره گرجستان و شام. بعلاوه، هنرمندان تبريزي خود نيز در ساختن پارچه‌هاي قيمتي و فرشهاي عادي و منسوجات ابريشمي مهارت داشتند و مصنوعات دست‌ساز خويش را نيز به تجار خارجي مي‌فروخته‌اند. [عباس اقبال، تاريخ مغول. ص 558].»
در عصر صفويه، صنعت پارچه‌بافي ايران ترقي قابل ملاحظه كرد. شاردن مي‌نويسد:
«پارچه‌بافان، ابريشم را با زروسيم مخلوط كرده منسوجات نفيس مي‌بافند كه آنها را زري مي‌نامند. اين پارچه‌ها را با نقشهاي گوناگون مي‌بافند. پاره‌اي از آنها يك‌رو و پاره‌اي دورو مي‌باشند؛ يعني پشت و روي آنها يكسان است. در تمام دنيا پارچه‌هايي نفيستر و گرانبهاتر از پارچه‌هاي زربفت ايراني پيدا نمي‌شود. اين پارچه‌هاي گرانبها را ثروتمندان براي پرده درها بكار مي‌برند. مخمل زربفت از تمام اقسام پارچه‌هاي زري قشنگتر و فرش‌نماتر است. شاردن [ج 4، ص 358] درباره هنر تهيه مخمل زرباف اين دوره كه خود ناظر آن بوده، نوشته است:
«مخمل زربافي كه در ايران تهيه مي‌شود بسيار عالي و كاملا پرپيچ و شكن است و هرگز كهنه نمي‌شود. عاليترين كارخانه‌هاي اين منسوجات زربفت و سيم بافت و مخمل زربافت در يزد و كاشان و نيز در اصفهان است.»
درباره گلدوزي و قلابدوزي، مي‌نويسد: «گلدوزي و قلابدوزي يكي از صنايع فني است كه ايرانيان در آن يد طولايي دارند. در تمام انواع و اقسام اين فن، بويژه در زردوزي و سيم‌دوزي، خواه بر روي ماهوت و خواه بر روي ابريشم و يا بر روي چرم، بسيار استادند. در صنعت قلابدوزي، ايرانيان از ما اروپاييان و حتي تركان عثماني، كه دوخت و دوز و قلابدوزي آنها بر روي چرم در اروپا بسيار شايان توجه مي‌باشد، جلوتر هستند. چنان در دوخت‌ودوز چرم، از جمله آرايش زين، مهارت دارند كه در زيبايي و ظرافت، به گلدوزي در روي حرير مي‌ماند [ج 4، ص 331].» بزرگترين استاد سازنده اين نوع بافتني غياث الدين علي يزدي است.» «1»
از آنچه گذشت، چنين برمي‌آيد كه صنعت بافندگي و قاليبافي از ديرباز، در ايران معمول بوده و برحسب شرايط سياسي با امنيت و آرامش، قوس صعودي، و در دوره‌هاي ناامني و بي‌ثباتي،
______________________________
(1). همان.
ص: 399
قوس نزولي طي كرده است. به قول پروفسور كريستي. «در دوره قاجاريه هم كه دوران ركود صنعت و ابتكار بوده، اين هنر توانست تا حدي موقعيت عالي و رقابت‌ناپذير خود را در دنيا نگاه- دارد. قالي خوب ايران مانند قطعه شعر زيبايي است كه بافنده آن، مانند شاعر، جمال طبيعت را ترجمه و بصورت شي‌ء زيبايي درآورده كه هم قشنگ و هم قابل استفاده است.» «1»
اكنون بار ديگر سير صنايع ايران را در ديگر شهرها مورد مطالعه قرار مي‌دهيم. در ايران، پس از پايان حمله مغول و استقرار امنيت نسبي، در نتيجه توسعه فعاليتهاي زراعي و صنعتي، وضع اقتصادي بهتر شد. شهر تبريز بيش از بيش وسعت و آباداني يافت.

شهر تبريز به نظر مقدسي‌

«مقدسي در قرن چهارم، گويد تبريز شهري نيكوست و مسجد جامعي دارد.
از نهرهاي متعدد سيراب مي‌شود، و در ميان باغستان شادابي قرار گرفته است. ياقوت كه در سال 610 هجري آنجا بوده، تبريز را شهر عمده آذربايجان بشمار آورده. و قزويني علاوه بر اين، گويد كه اين شهر به تهيه پارچه‌هاي عتابي ابريشمي و سقلاطون و اطلس و پارچه‌هاي ديگر شهرت دارد. هنگامي كه مغولها در سال 618 تبريز را تصرف كردند، اهالي شهر با فديه‌اي كه دادند شهر را از غارت و كشتار رهانيدند.
اين شهر در زمان سلطنت ايلخانان، بزرگترين شهر آن منطقه گرديد.» و بر ابنيه و مساجد و عمارات آن افزوده گرديد و ربع رشيدي به همت خواجه رشيد الدين فضل اللّه ساخته شد.
ابن بطوطه كه در سال 730 از اين شهر عبور كرده است از بازار نمازان و بازار جواهريان كه در آن، جواهرات بسيار به معرض فروش گذاشته شده بود و از بازار مشك و عنبرفروشان كه نزديك بازار جواهريان بوده است سخن مي‌گويد. «2»
«حمد اللّه مستوفي گويد: در سنه اربع و اربعين و مأتين، به عهد متوكل خليفه عباسي، تبريز به زلزله خراب شد، چنانكه كمابيش چهل هزار مرد در آن واقعه هلاك شدند. دور با روي تبريز 6 هزار گام بود و ده دروازه دارد.» «3»
ابن حوقل در صورة الارض، ضمن توصيف آذربايجان، تبريز را شهر كوچكي در رديف ميانه، خوي و سلماس بحساب مي‌آورد. او شهر اردبيل، مراغه و اروميه را بزرگترين شهرهاي آذربايجان مي‌داند. «4»
شيراز، پس از تبريز، بزرگترين و پرجمعيت‌ترين شهرهاي اين دوره است. وسعت آن را در حدود بيست ميل مربع نوشته‌اند و مي‌گويند، در اين شهر 200 هزار خانه وجود داشته است كه اگر افراد هر خانه را دست‌كم چهار تن حساب كنيم، طبق برآورد باربارو، جمعيت شيراز آن روزي به هشتصد هزار تن مي‌رسد كه بايد اغراق‌آميز باشد. «5»
______________________________
(1). كريستي ويلسن، تاريخ صنايع ايران، ترجمة عبد الله فريار، ص 194.
(2). جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، پيشين. ص 173.
(3). ر ك: سفرنامه ابن بطوطه. ترجمه محمد علي موحد، ص 226- 225.
(4). ر ك: صورة الارض، پيشين. ص 85.
(5). ر ك: تاريخ سياسي و اجتماعي ايران، پيشين ص 106- 105.
ص: 400

شهر يزد:

ماركوپولو در سفرنامه خود، در مورد يزد، مي‌نويسد: يزد شهر بزرگي است كه از لحاظ تجارت و رفت‌وآمد، نقطه مهمي بشمار مي‌رود.
يك نوع پارچه ابريشمي و طلايي در آنجا بافته مي‌شود كه موسوم است به «پارچه يزدي» و به همه‌جاي دنيا صادر مي‌شود. ساكنين آن مسلمانند. در صورتي‌كه بخواهيد از شهر خارج شويد و به مسافرت برويد، بايد هشت روز تمام، از صحرايي بگذريد كه در آن فقط سه محل براي اطراق مسافر موجود است (اين صحرا معروف است به صحراي كرمان). پارچه‌هاي ابريشمي كه در يزد مي‌بافند، و به تركي و فارسي آن را قماش يزدي مي‌نامند، باعث شده است كه يزد تجارت با رونقي داشته باشد. قرنها بعد كاپيتن كريستي كه در 1810 از آنجا ديدن نموده است، مي- نويسد: شهر مزبور يك شهر بزرگ و پرجمعيت است كه در كنار يك صحراي بزرگ شني و مجاوز يك سلسله كوهستان قرار دارد. تمام مسافران و بازرگانان شهر يزد را، بعلت امنيتش، دوست دارند. بعلاوه، اين شهر يك مركز بازرگاني مهم ميان هندوستان، بغداد و خراسان ايران بوده و چنانكه معروف است، بزرگترين نقطه تجارتي ايران در اين منطقه مي‌باشد. «1»
استاد دهخدا، در سطور زير، اطلاعات سودمندي از محصولات متنوع شهرهاي خاور- ميانه در اختيار ما مي‌گذارد. به نظر استاد، محصولات بعضي نقاط چنان شهرت دارند كه بصورت تمثيل درآمده‌اند از جمله «زيره به كرمان بردن، خرما به بصره، گوگرد به پارس، پولاد به هند، برد به يمن، فلفل به هندوستان، عقيق به يمن، لعل به بدخشان، خرما به هجر، كاسه به چين، در به دريا، آبگينه به حلب، اديم به طايف، ديبا به قسطنطين، خرما به خبيص، شكر به خوزستان، ديبا به روم، مشك به تبت، عود به هنود، نافه به خطا، خنگ به ختلان، كمان به چاج، پرنيان به روم، شكر به مصر، سرمه به صفاهان، توتيا به هند، تير به توران، خر به بندر، چغندر به هرات، غنبيد به قم، مشك به ختن، عنبر به درياي اخضر، خر به خراسان. «2»

همكاري مردم با دولت در ايجاد مؤسسات عام المنفعه‌

در دوران بعد از اسلام، زمامداران دولتهاي بزرگ پس از آنكه موقعيت سياسي و نظامي خود را استحكام مي‌بخشيدند، گه‌گاه، براي جلب محبت و علاقه مردم، دست به احداث مدارس، مساجد، خانقاهها، پلها، حمامها، آب‌انبارها و راههاي ارتباطي و جز اينها مي‌زدند، و غالبا صدور، وزرا و شخصيتهاي سياسي ايران، سلاطين و فرمانروايان را به اين قبيل كارها تشويق و تبليغ مي‌كردند؛ و گاه خود در ايجاد مؤسسات عام المنفعه پيشقدم مي‌شدند. با اين حال قسمت اعظم مدارس و مكاتب و بيمارستانها و ديگر سازمانهاي خيريه به همت مردم نيك‌انديش بوجود مي‌آمد. و از محل عوايد موقوفات اداره مي‌شد. و اين سنت خيرخواهانه در غالب شهرهاي خاورميانه سخت معمول بود. ابن حوقل در سفرنامه خود، مي‌نويسد: متمولين ماوراء النهر قسمتي از اموال و دارايي خود را وقف امور عام المنفعه مي‌كنند و با ايجاد پلها، رباطها، و مدارس و مكاتب، نامي نيك از خود بيادگار مي‌گذارند. عبد الجليل رازي مؤلف كتاب النقض نيز ضمن توصيف مساجد و مدارس و وضع اوقاف كاشان، مي‌نويسد: «هر رباطي و
______________________________
(1). ر ك: سفرنامه ماركوپولو، پيشين. ص 37.
(2). ر ك: امثال و حكم، پيشين. ج 2، ص 935- 934.
ص: 401
مدرسه‌اي كه رفيعتر و عاليتر و نيكوتر است همه خواجگان وقف كرده‌اند: چون شرف الدين انوشيروان خالد و رباطهاي معين الدين.» «1» برخلاف ثروتمندان و خواجگان روزگار ما كه بيشتر دارايي خود را در بانكهاي خارجي مي‌گذارند.
در تاريخ يزد نيز شرح مفصلي درباره هريك از مساجد و مدارس، و تاريخ ايجاد و باني آنها ذكر شده است. از مختصات اين شهرستان قديمي اينكه در كتيبه مدارس و مساجد آن، مطالبي كه هنرمندان و شعرا به نظم يا به نثر نوشته‌اند، اكنون باقي است.
در جلد چهارم اين كتاب، ضمن بحث در پيرامون ديوان اوقاف، نمونه‌اي چند از مؤسسات خيريه قديم را كه از محل عوايد اوقاف اداره مي‌شدند، ذكر كرده‌ايم. علاقه‌مندان مي‌توانند به آن مجلد مراجعه كنند.
در تاريخ جديد يزد نيز، مكرر، از مردان خير و نيكخواهي سخن رفته است كه براي آسايش خلق، به حفر چاه و قنات و ايجاد آب‌انبار و كاروانسرا و بازار و حمام و مسجد و مدرسه و آسيا و جز اينها مبادرت كرده‌اند.
كاروانسراي امير: در اين كتاب، در وصف كاروانسراي امير جلال الدين، چنين آمده است: «اين كاروانسرا را بغايت خوبي ساخته و بيشتر تجار در آن فرود مي‌آيند و حوضي وسيع در ميان آن ساخته و بر كنار سنگ مرمر انداخته و آب در آن جاري است، و سي و نه حجره دارد و بر در كاروانسرا ساباطي و 10 دكان بر اطراف نهاد.» «2»
وضع بازار يزد: در تاريخ يزد در ذكر بازار صاحب اعظم، چنين مي‌نويسد: «بازاري نيكو و مسقف مشتمل بر 60 دكان‌ساز داد نزديك خان امير سام، و بر سر بازار، گنبدي عالي بساخت و درهاي متكلف بر آنجا آويخت، و در پهلوي آن بازار، مسجدي كهنه بود آن را عمارت كرد و دري نيكو بر آن نصب كرد. و در ميان بازار سر ريگ، دكاني بخريد و بكند و مقابل آن راه در بازار سر ريگ كرد كه پاپوشدوزان و چاروق‌دوزان در آن بازار مقيم‌اند.» «3» در همين تاريخ، در ذكر بازار علي آقا مي‌نويسد: «بر دروازه مهريجرد، بازاري نيكو مشتمل بر پنجاه دكان دورويه، در سال خمس و عشرين و ثمانمائه- علي آقا كه داروغه يزد بود- ساز داد ... و امير زاده شمس الدين ... سي دكان ديگر بدان منضم كرد. و خياطان و كجينه‌فروشان (كهنه‌فروشان) در آن بازار مي‌نشينند و بازاري برونق است.» «4»
باغات داخل و خارج شهر: بطوريكه از مندرجات بسياري از كتب تاريخي بعد از اسلام برمي‌آيد، در اين دوران، چه در داخل شهرها و چه در حومه، طبقات مرفه و مردم ميانه- حال باغاتي بقصد تفريح يا براي انتفاع درست مي‌كردند و در آنها عمارات جالب و آب جاري و چمن و گل و درختهاي مثمر و غيرمثمر پديد مي‌آوردند؛ از جمله در تاريخ يزد در وصف باغ «ساباط» مي‌نويسد: «باغي بزرگ است و معمور، و عماراتي بسيار دارد از قديم و جديد و خانه و
______________________________
(1). عبد الجليل رازي، كتاب النقض بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض. به اهتمام سيد جلال الدين محدث، ص 473.
(2). احمد بن حسين بن علي كاتب، تاريخ جديد يزد. به اهتمام ايرج افشار، ص 97.
(3) و (4). تاريخ يزد، پيشين. ص 62.
ص: 402
طنبي بو سعيدي، و با باديگر قديم است و شاه يحيي در جنب آن، عمارت عالي ساخته و گنبد و بادگير و حوضخانه، و بر كتابه آن گنبد مقرنس، توحيد از افصح المتكلمين شيخ سعدي نوشته:
فضل خداي را كه تواند شمار كرديا كيست آنكه ذكر يكي از هزار كرد؟» «1» در همين كتاب، در وصف باغ مهتر عليشاه فراش، مي‌نويسد: «باغي بغايت وسيع است و دو نهر آب در آن جاريست ... و در طرف ديگر، حوضخانه‌اي منقش به زر و لاجورد، و چهار طرف چمن گل و نسرين و سرو و شمشاد نشانيده و داربند رفيع ساخته و از هر طرف چمني و تمام از چوب پنجره ساخته است.» «2»
در عصر تيمور و جانشينان او نيز ايجاد باغ و بوستان مورد توجه طبقات ممتاز و مرفه جامعه بوده است. از عصر شاهرخ و جانشينان او باغات و قصوري بيادگار مانده.» «3» و از جمله قصور و كاخها و باغهاي مشهور و تاريخي اين عصر، بايستي از باغ جهان‌آراي، باغ زبيده، باغ دلگشا، باغ چمن‌آراي، باغ سفيد، باغ زاغان، باغ قرنقل، باغ خيابان، باغ نظرگاه، باغ مختار، باغچه تخت عزيزان، باغچه گازرگاه، تخت بابا سوخته و غيره را نام برد.»

توصيف سياحان و جهانگردان از بلاد شرق‌

يكي از منابع گرانبهاي تاريخ اجتماعي ايران سفرنامه‌هايي است كه خارجيان، در وصف شهرها و خصوصيات زندگي اجتماعي، اقتصادي، هنري، اخلاقي و مذهبي مردم هر ديار برشته تحرير درآورده‌اند. در اين سفرنامه‌هاي پرارج و گرانبها، غالبا به مطالب سودمند و جالبي برمي‌خوريم كه در هيچيك از كتب معمولي تاريخي، كه به دست مورخين متملق درباري نوشته شده است ذكري از آن مسائل در ميان نيست. مرداني چون ناصرخسرو، ماركوپولو و ابن- بطوطه، ابن خلدون و كلاويخو ضمن روشن كردن بسياري از مسائل تاريك و مبهم تاريخ اجتماعي ايران، در وصف شهرهاي شرق نزديك نيز مطالب جالبي نوشته‌اند:
ماركوپولو سياح معروف كه در حدود 669 ميلادي شهر تبريز را ديده است مي‌نويسد:
تبريز شهر زيبا و بزرگي است. موقعيت اين شهر طوري است كه مركز تجارت بغداد و هند و اقاليم حاره است.
بطوريكه از مدارك تاريخي مربوط به اين دوره استنباط مي‌شود در حدود سال 742 بازرگانان ژنوا (يا ژن) جنوه در شهر تبريز به ايجاد كارخانه و تأسيس يك شركت تجاري 24 نفري مبادرت كردند.
سياح ديگري در همين ايام، درباره شهر تبريز، چنين اظهارنظر مي‌كند: بايد گفت كه اين شهر براي تجارت بهترين شهر دنياست. هر جنس كه بخواهيد فراوان است. خوبي اين شهر بحدي است كه اگر نبينيد باور نمي‌كنيد. از قراري كه عيسويان محل، حكايت مي‌كنند مالياتي كه تبريز به پادشاه مملكت مي‌پردازد بيشتر از تمام مالياتي است كه فرانسه به شاه خودش
______________________________
(1). همان. ص 141- 140.
(2). همان. ص 142.
(3). ديوان كامل جامي. ويراسته هاشم رضي، [مقدمه].
ص: 403
مي‌دهد. «1»
سياحان ديگري كه در دوره قرون وسطي، از بلاد شرق ديدن كرده‌اند نيز مطالب جالبي نوشته‌اند. از جمله، ابن بطوطه كه در سال سي‌ام قرن 14 پس از سقوط حكومت سلاجقه از شرق نزديك و ميانه ديدن كرده است، مي‌نويسد: قونيه شهر بزرگي است. خوب ساخته شده.
فراواني آب و باغ و چشمه بر زيبايي آن افزوده است. كوچه‌هاي وسيع و بازارهاي زيبا دارد. هر صنف و رسته در محل معيني كار مي‌كنند؛ زرگرها، بزازها، صحافها، هريك محلي مخصوص به خود دارد.
قحطي شديد: در سال 323، در خراسان، تنگي و غلائي سخت روي داد و گروهي بسيار از گرسنگي بمردند چندانكه مردم از سپردن ايشان به خاك ناتوان ماندند و بيگانگان و درويشان چندان مي‌مردند كه كس كفن و دفن ايشان نمي‌توانست.» «2» تاريخ اجتماعي ايران ج‌5 403 توصيف سياحان و جهانگردان از بلاد شرق ..... ص : 402
سال 373 هجري، در خراسان و گرگان وباي سختي بروز كرد و در همان سال قحطي شديدي در بغداد روي نمود و منتهي به مرگ عده زيادي شد.
در سال 378، مجددا در بصره و چند نقطه ديگر، در اثر گرماي شديد و بروز وبا، جمع كثيري جان سپردند بحدي كه كوچه‌ها از مرده پر شده بود. همچنين در سال 376، در موصل، زلزله سختي واقع شد و خانه‌هاي بسيار ويران گرديد. در سال بعد، در بغداد، قحط و غلاي شديدي اتفاق افتاد و در سال 383 مجددا در بغداد قحطي شديدي روي داد، بطوريكه يك رطل نان 40 درهم خريد و فروش مي‌شد. در سال 383 در موصل قحطي به جايي رسيد كه يك كر آرد را به 260 درهم و يك كر گندم را 6600 درهم غياثي مي‌فروختند. و در سال 428، در اكثر كشورهاي شرق نزديك، قحطي و سختي روي داد. اينك با مراجعه به اسناد تاريخي، چند مورد از قحطيها و ديگر بليات را نقل مي‌كنيم:
«جنيد بن عبد الرحمن چهار سال والي خراسان بود. در اين مدت، يك قطره باران بر زمين نيامد و قحطي شد. روزي مردمان از گرسنگي فرياد برآوردند. جنيد گفت: اين چه افغان است؟
گفتند: مردم از گرسنگي بفرياد آمده‌اند. يك درم فرستاد يك تا نان آوردند. او را غضب شد و گفت: يك تا نان به يك درم مي‌دهند و اينان از گرسنگي فرياد مي‌كنند. من يك سال ديگر والي بوده‌ام «گندم را بدانه مي‌فروختند.» اين سخن جنيد بگفت و بمرد. چون فرياد و فزع از خانه او برآمد، باران باستاد؛ بحدي كه آن روز، جنازه از جهت باران در خانه بماند.»
در تاريخ يزد، در وصف مسجد جمعه قديم، مي‌نويسد: «آن مسجد از استحداث گرشاسب بن فرامرز بن علاء الدوله، و دو مسجد است متصل آن، كتابخانه و جماعت‌خانه و غرفه‌هاي نيكو دارد ... طاق و گنبدي رفيع و غرفه‌ها بر آن نهاده، و در ساحت مسجد، هفت در بر آن مفتوح كرده. از موقوفات مسحد، حوانيت اين مسجد عمارت كردند. بناي اين مسجد در ثمان و-
______________________________
(1). ر ك: مجله مهر. سال اول؛ دكتر رضازاده شفق، «سفارت كلاويو به دربار تيمور» [مقاله]، ص 365- 362 و 432- 428.
(2). ر ك: الكامل، پيشين. «وقايع سال 323».
ص: 404
عشرين و سبعمائه بود.» «1»
در غالب شهرهاي بزرگ قرون وسطي نظير بغداد، نيشابور، موصل و دمشق و غيره در جوار مسجد حوضها، و مستراحها وجود داشت. در هريك از اين ساختمانها، چهل تا پنجاه مستراح براي رفع نيازمنديهاي مردم ساخته بودند. در كف سنگفرش شده اين مستراحها، جويباري براي نظافت تعبيه كرده بودند. اين قبيل بناها معمولا نزديك مساجد، و يك نفر عهده‌دار نظافت آن بود، و وجه مختصري از مردم مي‌گرفت. در بسياري از شهرها و مراكز مذهبي ايران، نظير شيراز و اصفهان و مشهد و قم، چنين محلهايي هنوز وجود دارد. «2»
رباط: در جهان پس از اسلام، رباط به قرارگاههايي كه در نزديك ثغور اسلامي احداث كرده بودند اطلاق مي‌شد، و همواره در اين مواضع، عده‌اي از مسلمانان آماده دفاع از حمله احتمالي دشمن و در صورت امكان، حمله و پيشروي به منطقه قدرت كفار بودند. غالبا رباط عبارت بود از يك قلعه مختصر با يك برج نگهباني كه عده‌اي با تحمل محروميتهاي فراوان در آن زيست مي‌كردند. بعدها رباط مفهوم ديرين خود را از دست داد و مرادف زاويه و خانقاه گرديد كه محل تجمع صوفيان گوشه‌نشين بود. در قرون بعد، فقط رباط به كاروانسراهاي ميان راه كه محل تعويض اسبان، مخصوصا اسبان بريد بود گفته مي‌شد. «3»
با مطالعه كتاب تحفة الفقراء كه سفرنامه آقا ميرزا علي صفاء السلطنه است از مشهد به تهران از طريق طبس، يزد، نائين و اردستان و كاشان و قم كه در سالهاي 1299 و 1300 قمري صورت گرفته است، مي‌توان به ارزش رباط و كاروانسرا در طي قرون تا اواخر دوره قاجاريه، پي‌برد.
در ايجاد رباط و كاروانسرا و حمام و آب‌انبار و ديگر بناهاي عام المنفعه، نه تنها دولتها و سلاطين بلكه مردم خيرخواه نيز شركت مي‌جستند. مؤلف تحفة الفقراء در ده محمد، رباطي از آجر و سنگ و گچ با سكوهاي سنگي ديده است كه به همت ميرزا حسن خان عرب ساخته شده و بر سر در رباط اين اشعار نقر گرديده بود:
از فيض و فضل حضرت حق واجب الوجودتوفيق گشت شامل حال سپهر جود
مير عرب امير حسين خان كه همتش‌بنياد ظلم و جور ز لوح جهان ز دود
بنياد اين رباط نمود از براي حق‌كايند با نشاط در او مرد و زن فرود «4» نويسنده در سفرنامه خود، از كاروانسراهاي شاه عباسي كه در اثر عدم مراقبت، در حال فروريختن است با تأسف ياد مي‌كند و به ثروتمنداني كه در شهرستانهاي مختلف در راه تأمين آسايش مردم قدمي برنمي‌دارند، حمله مي‌كند. وي در سفرنامه خود، از ميزبان ظريف و با ذوقي به نام سيد محمد تاجر مشهور به قالب تراش ياد مي‌كند كه وضع رقت‌بار مردم ايران را در شبهاي گرم تابستان در يك بيت توصيف مي‌كند.
______________________________
(1). جعفر بن محمد بن حسن جعفري، تاريخ يزد. به كوشش ايرج افشار، ص 75- 74.
(2). ر ك: زندگي مسلمانان در قرون وسطا، پيشين. ص 255- 254.
(3). ر ك: دايرة المعارف فارسي. به سرپرستي غلامحسين مصاحب، ماده «رباط».
(4). ر ك: مجله فرهنگ ايران‌زمين. ج 17- 16، ص 105- 104.
ص: 405 از سر شب تا طلوع صبح در ملك بدن‌كيك بد رقاص و پشه‌نائي و من چنگ‌زن مؤلف در بعضي موارد، از سوءاستفاده‌هاي مكاريها، دالاندارها و ساير شياداني كه خون مسافرين را مي‌مكيدند ياد مي‌كند. «1»

ارزش اقتصادي و وضع منابع و مجاري آب در ايران‌

در ايران غالبا بوسيله حفر قنات و كاريز، آب مصرفي شهرها را از دامنه كوهها بجانب شهر روان مي‌كردند. مجاري قنات را از آجر و آهك مي‌ساختند، و گاه طول اين مجاري به صد كيلومتر مي‌رسيد، و به فاصله هر سيصد متر، چاهي مي‌زدند تا در صورتي‌كه قنات خراب شود، تعمير و اصلاح آن آسانتر باشد.
در داخل شهرها، ساختن آب‌انبارهاي بزرگ معمول بود. علاوه بر آب‌انبارهاي عظيمي كه توسط حكومتها و اشخاص خير و نيكنهاد ساخته مي‌شد، اغلب خانه‌ها نيز آب‌انباري داشت كه در حدود صد متر مكعب آب مي‌گرفت؛ و مصرف يكي دو سال آب سكنه يك خانه سه چهار نفري را تأمين مي‌كرد. غير از آب‌انبار، در هر خانه، يكي دو حوض بود كه در حدود 20 متر مكعب گنجايش داشت. حوضها و آب‌انبارها غالبا بوسيله مجاري زيرزميني به جويها و رودخانه‌ها متصل مي‌شدند.
در بعضي از شهرها، نظير اصفهان، آب مورد نياز مردم بكمك زاينده‌رود و چاههاي كم عمق تأمين مي‌شد. و در بعضي بلاد، بحكم شرايط اقليمي، آب مورد احتياج از رودخانه‌ها بسوي نقاط مختلف شهر روان مي‌گرديد. در مصر، رود نيل و در بغداد، دجله و فرات منبع اساسي آب مردم را تشكيل مي‌دادند. در قاهره قديم (فسطاط) همه روزه عده‌اي بوسيله خيكهاي چرمي آب لازم را به منازل مي‌بردند. علاوه بر اين از پنجاه هزار شتر، براي حمل آب استفاده مي‌كردند. در ميان بلاد مهم شرق نزديك، سمرقند از جهت داشتن يك مخزن آب بزرگ و مجاري مختلف و تقسيم و توزيع آب با اصول فني، قابل توجه است.
اصطخري يادآور شده كه اين تأسيسات مربوط به عهد باستاني و دوران قبل از اسلام است. قيمت آب بوسيله مأمورين دولتي و شهرداري (ديوان احتساب) تعيين مي‌شد ولي در خارج شهر، مناطق و محلاتي بود كه در آنها اهالي از آب مجاني بهره‌مند مي‌شدند. «2»
ارزش آب‌انبار در مناطق مركزي ايران: در مناطق مركزي و جنوبي ايران، كه كم آبي مزمن وجود دارد، از ديرباز، خيرخواهان و زمامداران مآل‌انديش به ساختن آب‌انبارهاي بزرگ مبادرت كردند. «در شهرهاي كويري، نظير كاشان، يزد، نائين، هرند و غيره، غالبا آب- انبارها توأم با مسجد يا نزديك امامزاده، حسينيه، حمام و بازار بود. در ميدان شهر، مجموعه‌اي از ضروريات زندگي وجود داشت، و همين خصوصيت اقتصادي مركز شهر را اوج و زندگي مي‌بخشيد. حتي در شهرهايي مانند اصفهان كه به گفته حكيم ناصرخسرو «هرجا كه ده گز چاه فرو برند آبي سرد و خوش بيرون آيد» آب‌انبارها در برآوردن اين نياز جمعي مردم شهرنشين مؤثر بوده است. آب‌انبارها متعلق به همه بود و مدعي خصوصي نداشت، يعني ساختمان و آبش وقف
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 135- 133.
(2). رك: زندگي مسلمانان در قرون وسطا، پيشين، ص 254- 253.
ص: 406
عموم مردم بود.
مخزن آب سرپوشيده و گنبد مانند بود و توسط بادگيرها كه معمولا از چهار تا 6 عدد بود، تهويه و خنك مي‌شد. مواد مصرفي ساختمان معمولا از آجر و ساروج بود. مدخل آب‌انبار معمولا هلالي و زيبا بود و هركس طالب آب بود، بايد از پله‌هايي كه معمولا فاصله آنها از يكديگر زياد بود، تا پاي شير مي‌رفت. «1»
به اين ترتيب، در ايران، بعلت خشكساليهاي مستمر و كمي بارندگي، حكومتها و مردم خيرخواه و نوعدوست در مناطق مركزي و جنوبي ايران اقدام به احداث آب‌انبارهاي بسيار بزرگ مي‌كردند؛ از جمله عضد الدوله «در استخر، آب‌انباري بنا كرد كه اگر مدت يك سال در هر روز، هزار مرد از آن آب برمي‌داشتند، يك پايه (يا پله) از هفده پايه آن تمام نمي‌شد. اين آب- انبار داراي هفده پايه (يا پله) نردبان بود كه داخل آن مي‌شدند؛ و ديوارهاي آن را چنان با كرباس و قيروموم و ساروج محكم كرده بودند كه بهيچوجه، آب از آن نمي‌تراويد. وسط آب‌انبار ستونها ساخته و بر روي آن سقف زده بودند تا آب از تغيير هوا سالم بماند. [نزهة القلوب، ص 158].» «2»
بطور كلي، در دوران بعد از اسلام، هر وقت امنيت و آرامش نسبي پديدار مي‌شد، زمامداران، وزرا و مردم ثروتمند و انساندوست دست به فعاليتهاي عام المنفعه مي‌زدند؛ چنانكه از دوره صفويه، نمونه‌هاي بسياري از كاروانسراها، آب‌انبارها، مدارس و مساجد و جز اينها بيادگار مانده است. سعدي در بوستان زبان به مدح مردم خير و نيك‌انديش مي‌گشايد و مي‌گويد:
نمرد آنكه ماند پس از وي بجاي‌پل و بركه و خوان و مهمانسراي
هر آنكو نماند از پسش يادگاردرخت وجودش نيايد بكار.
انتقاد تاورنيه: تاورنيه كه در عهد صفويه به ايران آمده است، در سفرنامه خود، به بعضي از عادات و معتقدات سخيف ايرانيان نيز اشاره مي‌كند و مي‌نويسد كه در ايران، در «هر خانه، يك حوض دارند كه اغلب آب آن فاسد و متعفن و پر از كرم و كثافت مي‌شود. معذلك چون در اغلب نقاط ايران كم‌آبي است، مردم به قصد تطهير، سر خود را در حوض فرو مي‌كنند و صورت و دهانشان را با آب حوض مي‌شويند. وقتي كه آنها را به عفونت و كثافت آب توجه مي‌دهيم، جواب مي‌گويند: «كر» است». «3»
«هر آبي كه سه وجب‌ونيم در سه وجب‌ونيم حجم داشته باشد كر است؛ و تطهير در آن از لحاظ شرعي بلااشكال است. در رساله مقداريه، در مورد كر آب، چنين آمده است: «كر آب بنابر اعتبار معتبرين علماي اماميه، به حساب رطل، يكهزار و دويست رطل عراقي است.» «4» البته اين نظريات قبل از كشف ميكرب به همت پاستور ابراز شده است.
______________________________
(1). رك: مقدس آيت الله‌زاده شوشتري، «آب‌انبارهاي حاشيه كوير» [مقاله]؛ مجله باستانشناسي و هنر ايران.
شماره پنجم.
(2). شاهنشاهي عضد الدوله، پيشين. ص 139.
(3). سفرنامه تاورنيه. پيشين. ص 625.
(4). مجله فرهنگ ايران‌زمين. ج 1، ص 433.
ص: 407
آب‌انبارهاي كاشان: تا قبل از احداث خيابانهاي جديد و لوله‌كشي، در شهر كاشان بالغ بر هفتاد آب‌انبار بزرگ و متوسط وجود داشته كه سالي يك دفعه در زمستان، بهنگام يخبندان زمستان، از آبهاي مناطق كوهستاني ذخيره و پر مي‌شد و در گرماي سوزان تابستان، آب آنها بسيار خنك و گوارا بود. درباره چگونگي ساختن آنها مؤلف كتاب مرآت قاسان (تاريخ كاشان) چنين مي‌نويسد:
«بايد دانست كه به دو وضع، بركه‌ها و آب‌انبارهاي اين شهر را بنا كنند: بعضي را مدور، مثلا بيست ذرع قطر و شصت ذرع محيط آن دايره و بيست ذرع كمتر يا زيادتر عمق آن، با آجر و آهك، استادان ماهر چنان سازند كه اگر 50 سال آب در آن ماند يك مثقال كسر نكند؛ و سرش را از كف زمين حبابي بپوشند و در زير آن شيري بمانند شير سماور مضبوط و محكم از براي ريزش آب نصب نمايند ... هر بركه پنجاه و شصت پله از سنگ خارا زيادتر يا كمتر دارد. و بعضي ديگر مربع مستطيل تقريبا سي ذرع در پانزده ذرع زمين را بيست ذرع يا كمتر عمق دهند و پايه‌ها از طرف طول در وسطش برپا كنند و با آجر و آهك تمام كرده سقف زنند.» «1»
بناهاي عام المنفعه: «بيشتر ابنيه عاليه اين مملكت (كرمان) از قسم بازار و ميدان و كاروانسرا و حمام و مسجد و مدرسه كه اين زمان در گواشير معمور است، از چهارخان ذيشأن مي‌باشد: اول، گنجعلي خان زيك كه در زمان سلطنت شاه عباس ماضي، متجاوز از سي سال، حكمران كرمان و مكران بود؛ دوم ظهير الدوله ابراهيم خان قاجار قوانلو كه از 1217 تا سنه 1240، به حكم خاقان غفران نشان، فتحعلي شاه، والي كرمان و بلوچستان بود؛ سيم، مرحوم محمد اسمعيل خان و وحيد الملك نوري، چهارم مرتضي قلي خان.» «2»
آب‌انبارهاي ايران تا قبل از «لوله‌كشي» آب و رسوخ مظاهر تمدن جديد به ايران، ارزش اقتصادي و حياتي خود را حفظ كرده بودند. دكتر فوريه فرانسوي، پزشك ناصر الدين شاه كه سه سال در ايران زندگي كرده است، شرحي در وصف آب‌انبارهاي قزوين مي‌نويسد؛ از جمله مي‌گويد: «آب‌انبارهاي قزوين، هرقدر زمين پرنشيب‌تر باشد، عميقترند و آنها را از سردرهاي هلالي شكل كه با كاشيهاي زيباي مينافام مزين مي‌كنند، بخوبي مي‌توان شناخت. پس از آنكه از پلكان درازي پايين برويد، به ديواري مي‌رسيد كه چند شير به آنها نصب است و در تمام فصول، از آنها آب خنكي بيرون مي‌آيد.» «3»
مشكل آب: مسأله آلودگي آب، و مشكل رساندن آن به سكنه محلات مختلف بنحوي عادلانه، از قديميترين ايام تا آغاز لوله‌كشي، دوام داشت. ناظم الاسلام مي‌نويسد: عين الدوله «امتياز آب را داده است به يك نفر سيد؛ و او هم جمعي از اراذل و اوباش را در اداره مياه گذاشته.
در هر فصل و هر روزي، به يك بهانه از مردم و از خانه‌ها و حمامها و كاروانسراها، مالياتي مطالبه مي‌كند؛ در زمستان، به اسم مخارج خرابي نهر، در تابستان به اسم ميرابي، در پاييز به اسم پول آب، در بهار به نام تنقيه قنات. بعد از آنكه پول را گرفت، آب را در خارج شهر به
______________________________
(1). آثار تاريخي شهرستانهاي كاشان و نطنز، پيشين. [حاشيه] ص 301.
(2). احمد علي خان وزيري، جغرافياي كرمان. به كوشش باستاني پاريزي، ص 35- 34 (به اختصار).
(3). سه سال در دربار ايران، پيشين. ص 87.
ص: 408
صاحبان باغ و زراعت مي‌فروشد. تا كسي بتواند دو كلمه حرفي بگويد، مي‌گويند: حضرت والا نايب- السلطنه، حضرت والا شعاع السلطنه، حضرت والا عين الدوله، ... حضرت اقدس، در اين شركت دخالت دارند ... آه از ظلم ... آه از استبداد.» «1»
اينك بيمناسبت نيست نگاهي به ديگر كشورهاي جهان بيفكنيم، و بطور اجمال، وضع شهرها و چگونگي زندگي مردم را مورد مطالعه قرار دهيم.

وضع شهرهاي اروپا در قرون وسطي‌

«در طي قرون دوازدهم و سيزدهم، شهرهاي بسياري در اروپا بوجود آمد، و جمعيت آن شهرها بنحو قابل ملاحظه‌اي فزوني گرفت. در اين زمان، جمعيت يك شهر متوسط به پنجهزار و سكنه شهرهاي بزرگتر به 20 هزار نفر مي‌رسيد. منظره داخلي شهرها نيز مدام در تغيير بود. در عصر جنگهاي پايان‌ناپذير فئودالي، لازم بود از شهرها دفاع شود؛ و از اين‌رو شهر بصورت دژي درآمده بود كه ديوارهاي سنگي مستحكم داشت و با برجها و مزغلها احاطه مي‌شد، و ديوار شهر معمولا چهار دروازه داشت كه اغلب بوسيله پلهاي متحرك، با خارج ارتباط مي‌يافت.
ديوار شهرها مانع توسعه آن بود؛ و بهمين جهت، تنگي جا در شهرها به چشم مي‌خورد.
كوچه‌ها تنگ و كج‌ومعوج به مركز و ميدان شهر منتهي مي‌شد. در طول اين كوچه‌ها خانه‌هاي سنگي و چوبي صاحبان حرف و سوداگران، متراكم و تنگ هم، قرار داشت. اين خانه‌ها چند طبقه بود؛ طبقات بالا از سطح طبقات پايين جلوتر مي‌آمد. كوچه‌ها بسيار تنگ بود و آفتاب در آنها كم رخنه مي‌كرد. اهالي شهر از چهارپايان نگاهداري مي‌كردند. خوكها در كوچه‌ها رها بودند و در همان حال، زباله‌ها و كثافات از پنجره به كوچه ريخته مي‌شد. كوچه‌ها سنگفرش بود و زمين بهنگام باران، بشكل وحشتناكي گل مي‌شد؛ و در اينگونه مواقع، عبور از كوچه‌ها با كفش چوبي يا چوب‌پا. «2» ممكن بود. ساختمانهاي رفيع و برافراشته شهر و همچنين بازار در ميدان مركزي قرار داشت. اهالي شهر در باغات، مزرعه‌ها و چراگاههاي پشت شهر به كشاورزي و دامپروري مشغول بودند.
كثافات و تراكم جمعيت اغلب موجب شيوع امراض واگير مي‌شد، و حريقهاي پي‌درپي مصيبت ديگر شهريان بود.
از قرن دوازدهم، در سراسر شهرهاي اروپا، مبارزه شهرنشينان بضد اربابان فئودال خود، آغاز گرديد. شهرها در راه آزاد شدن از وابستگي به سنيورها و تحصيل خود مختاري كوشش مي‌كردند. سكنه شهرها براي مبارزه با سنيورها در اتحاديه مشتركي متمركز مي‌شدند كه در زبان فرانسه آن را كمون «3» مي‌گويند. سنيورها مي‌گفتند «كمون» كلمه‌اي من درآوردي و نفرت‌انگيز است و مي‌خواستند كمونهاي شهري را بزور از ميان بردارند و بدينسان، ميان شهرها و سنيورهايشان مبارزه سهمگين و خونيني درگرفت ... در نتيجه اين مبارزات، شهرها به خودمختاري رسيدند. اهالي شهرها براي خود يك شوراي شهر و يك رئيس انتخاب مي‌كردند.
قضات از جانب مردم شهر انتخاب مي‌شدند و شهر براي خود قوانين خاص داشت و بآن عمل
______________________________
(1). تاريخ بيداري ايرانيان، پيشين. بخش 1، ج 1، ص 21- 20 (به اختصار).
(2).Echasse
(3).Commune
ص: 409
مي‌كرد. هر شهر پول مخصوص سكه مي‌زد، و آرتش ويژه‌اي نگاه مي‌داشت. اهالي شهر همگي در كار حكومت شركت نداشتند؛ قدرت در دست ثروتمندان بود، ولي اتحاديه صنعتكاران بتدريج، حقوق و مزايايي بدست آوردند.» «1»

پاريس در قرون وسطي‌

«در قرن دوازدهم ميلادي (6 هجري) وضع كوچه‌ها و معابر پاريس رضايت‌بخش نبود. مردم خانه‌هاي خود را جلو و عقب و بدون رعايت اصول مهندسي، بنا مي‌كردند؛ و همين ناهمآهنگي و اعوجاج سبب مي‌شد كه گاريها و ساير وسايل نقليه با يكديگر تصادف و برخورد كنند. كف كوچه‌ها را غالبا با قلوه‌سنگها بطرزي ناهموار فرش مي‌كردند. غير از عبور گاري و درشكه، عبور چهارپاياني كه حامل ميوه و شيريني و غيره بودند بيشتر راه را براي آمدورفت عابرين دشوار مي‌كرد. غير از اين معابر، كوچه‌هاي تنگ ديگري وجود داشت كه فقط عبورومرور مردم پياده از آنها ممكن بود.
غالبا در سر چهارراهها، دهاتيها و دستفروشها و كسبه متفرقه به خريدوفروش اشتغال داشتند. اغلب فروشندگان با صدايي بلند، كالاي خود را به مشتريان عرضه مي‌كردند و فرياد مي‌زدند: سبزي، ميوه، ماهي، عسل، زغال، كت و شلوار، مبل و نيمكت، ظروف مسي، كفش.
در اين قبيل ميدانها عده‌اي به اسامي مختلف، به گدايي و استمداد از مردم مشغول بودند. بعضي به نام نوعدوستي داد مي‌زدند: «نان براي برادران، نان براي زندانيهاي فقير، نان براي نابينايان!» و عده‌اي هم براي خود گدايي مي‌كردند. در اين دوره، جارچيها مسائل مهم مملكتي را به اطلاع توده مردم مي‌رسانيدند. اوامر شاه، اعلان جنگ و تذكرات مهم دولتي، مرگ شخصيتهاي بزرگ در ميدانها و محافل عمومي با صداي بلند اعلام مي‌شد.
در گوشه ميدانها شعبده‌بازان، مارگيران و هنرمندان عصر، براي امرار معاش، خودنمايي مي‌كردند. در همين ايام نيز پاريس ارزش بين المللي داشت و همه ساله عده كثيري از مردم انگلستان، آلمان، فلاندر، نرماندي و غيره به اين شهر روي مي‌آوردند. پاريس در اين دوره، يعني در عصر سن‌لوئي، دويست هزار نفر جمعيت داشت و از جهت اهميت و آراستگي، با هيچيك از شهرهاي فرانسه قابل قياس نبود.» «2»

شهرهاي چين در قرون وسطي‌

«در حدود قرن سيزدهم كه جمعيت شهرهاي اروپا از ده يا بيست هزار نفر تجاوز نمي‌كرد، در سرزمين چين جمعيت شهر هانگ‌چئو «3» در حدود سال 1275 ميلادي، از يك ميليون تجاوز مي‌كرد. بطوريكه ماركوپولو مي‌نويسد: تمام مردم، از هر طبقه، نام خود و نام زن و فرزندان و غلامان و كليه ساكنين منزل را روي در مي‌نوشتند. اگر از افراد خانواده يكي مي‌مرد، نام او را از صورت افراد خانواده حذف مي‌كردند؛ و همينكه صاحب نوزادي مي‌شدند، بيدرنگ نام او را بصورت جمعيت مي‌افزودند. علاوه بر اين، مديران هر خانواده تعداد حيواناتي را كه در اختيار داشتند مي- نوشتند. اين روش در سراسر چين شمالي و جنوبي معمول بود.
______________________________
(1). تاريخ قرون وسطي [زير نظر كاسمينسكي]. ترجمه صادق انصاري/ محمد باقر مؤمني، ص 92- 90 (به اختصار)
(2). ادموند فارال، زندگي روزمره در عصر سن‌لوئي. ترجمه محسن غروي.
(3).Hang -Tcheou
ص: 410
در بعضي از شهرهاي چين، بموجب آمار، جمعيت بسرعت فزوني مي‌گرفت؛ في المثل در شهر هانگ‌چئو، در فاصله بين قرن 12 تا 13 ميلادي، سه‌بار آمارگيري شد: بين سال 1165 تا سال 1173 در اين شهر 104669 خانواده زندگي مي‌كردند كه اگر افراد هر خانواده را بين چهار يا 5 نفر بگيريم، جمعيت شهر اندكي كمتر از نيم مليون مي‌شود. در بين سالهاي 1241 و 1252، بموجب آمار 111236 خانواده زندگي مي‌كردند؛ يعني بنا به مقياسي كه ذكر كرديم جمعيت شهر از 500 هزار نفر متجاوز بود. و بالاخره در سال 1270، بموجب آمار، 186330 خانواده در اين شهر فعاليت مي‌كردند؛ يعني جمعيت تقريبي اين شهر به 900 هزار نفر مي‌رسيد. اين افزايش جمعيت در طي 30 سال بعد از سال 1270، در كشور چين قابل توجه و شايان دقت است. در نيمه دوم قرن سيزدهم، يكي از مشكلات اجتماعي كمبود مسكن بود.
در چين، قرون وسطي، شهرهاي بزرگ و وسيعي وجود داشت؛ از جمله شهر چانگ آن «1»، پايتخت سلسله تانگ (از قرن هفتم تا قرن دهم) كه كمي كوچكتر از پاريس امروزي بود.
سلاطين و امپراتوران چين در راه زيبايي شهرها كوشش مي‌كردند. بطوريكه ماركوپولو متذكر شده، شاه هنگام عبور در شهر، اگر به خانه محقري برمي‌خورد با دادن پول، صاحبخانه را مجبور مي‌كرد به زيبايي و وسعت منزل خود بيفزايد.
بناها چند طبقه بود و طبقه زير، معمولا مغازه يا كارگاه پيشه‌وران بود و در طبقات بالا يك يا چند خانواده سكونت داشتند. خانه‌هاي دولتي بوسيله سازمان مخصوصي اداره مي‌شد. در بعضي از بلاد چين، خطر حريق و آتش‌سوزي زياد بود و دولت براي مبارزه با اين مشكل، تدابيري بكار مي‌برد؛ از جمله در شهرهاي نونگ در فاصله هر 500 متر، صد سرباز (مجهز به وسايل لازم از قبيل اره، تبر، قيچي و جز اينها) كشيك مي‌دادند و همينكه حريقي رخ مي‌داد، بيدرنگ، بطور دسته‌جمعي، به مبارزه مي‌پرداختند. با اين حال، گاه آتش‌سوزي زيانهاي فراوان ببار مي‌آورد؛ و از جمله در سال 1132 ميلادي، درهاي نونگ در اثر يك آتش‌سوزي 13 هزار خانه و در سال 1137 در نتيجه حريق ديگري، ده هزار خانه ويران شد.
مردم براي جلوگيري از حريق، موظف بودند مراقبتهاي لازم را بعمل آورند. هرگاه خانه‌اي آتش مي‌گرفت، مدير و مالك آن در مقابل دولت مسؤول بود.
در داخل شهرها مهمترين وسيله نقليه درشكه يا كالسكه‌هاي طويلي بود كه روي آن پوشيده بود و در داخل آن بالشهاي نرمي براي مسافرين قرار داده بودند. هريك از اين درشكه‌ها قادر بود شش نفر را براحتي از محلي به محل ديگر منتقل سازد. وسيله نقليه انفرادي براي ثروتمندان بود؛ و براي خانمها صندليهاي مخصوص چرخداري بود كه بوسيله آدم كشيده مي‌شد.
برنج، گوشت خوك و ماهي قوت غالب مردم بود. قصابها، در بلاد مسلمان‌نشين گاو و گوساله را ذبح مي‌كردند. گوشت اسب و بز خوراك اغنيا و ثروتمندان بود.» «2»
در قرن دهم و يازدهم، يعني در همان دوراني كه اروپا اندك‌اندك با زندگي شهري
______________________________
(1).Tchang -An
(2). ژاك ژرنه، زندگي روزمره در چين. ترجمه ايزدپناه [قبل از انتشار].
ص: 411
آشنا و مأنوس مي‌شد، چينيان در مرحله تمدن و شهرنشيني گامهاي بلندي برداشته بودند. در بعضي نقاط، اقتصاد تحت‌نظر دولت اداره و رهبري مي‌شد، چنانكه «يكي از حكام به نام وانگ آن- شيه «1» برنامه‌اي براي كمك به خلق به امپراتور عرضه داشت. در سال 1069، امپراتور وي را به پايتخت فرا خواند و به مقام صدارت عظمي برگماشت. وانگ آن شيه دست به يك سلسله اصلاحات اساسي زد؛ دستور داد كه در تمام دهات، انبارهاي دولتي بسازند و آنها را از برنجهاي احتكاري بازرگانان انباشت؛ و از همين انبارها بود كه ميان گرسنگان برنج تقسيم مي‌شد. او همچنين دستور داد تا براي كشت و كار، به دهقانان غله به وام بدهند. دهقانان موظف بودند پس از برداشت محصول، قرض خود را به انبار دولتي برگردانند، و به اين ترتيب، غله دوباره به انبار دولتي برمي‌گشت. او با بهره كم، به دهقانان وام مي‌داد و از اين طريق، سلطه رباخواران حريص را درهم مي‌شكست. او براي تمام كالاها قيمتهاي ثابتي معين كرد، از بار مالياتها كاست. نظام وظيفه عمومي برقرار كرد، دستگاه دولتي را تجديد سازمان داد، مأموران فاسد و مختلس را بيرون راند، در دهات، مدارس و در شهرها دانشگاهها برپا ساخت ... ولي محتكرين، رباخواران و مأموران زخم‌خورده، در اثر توطئه‌اي، او را از كار بركنار كردند.
در دوران امپراتوران تانگ و سونگ، مردم چين از لحاظ سطح فرهنگ، بشكل قابل- ملاحظه‌اي از مردم اروپا سبقت گرفتند، و ادبيات چين باندازه صدها سال از اروپا پيشي گرفت.
در چين، كاغذ پيش از كشورهاي ديگر جهان كشف شده و صنعت چاپ از مدتها قبل به وجود آمده بود.
چينيها متنهاي موردنظر را بر روي تخته مي‌كندند و سپس بوسيله اين تخته‌ها كتابهايي با كاغذ نازك چاپ مي‌كردند.
در قرن هشتم، به فرمان امپراتور تانگ، قديمي‌ترين روزنامه جهان بنام «پيام پايتخت» انتشار يافت. در اين روزنامه، فرمانهاي امپراتور و اخبار سياسي مهم چاپ مي‌شد. اين روزنامه تا ازمنه اخير، با همين عنوان، انتشار يافت و بيش از هزار سال به حيات خود ادامه داد.
چينيها از قديم، باروت و قطبنما را اختراع كرده بودند؛ با ستاره‌شناسي آشنا بودند؛ كسوف خورشيد را مي‌توانستند پيش‌بيني كنند و استخراج تقويم نمايند.
ادبيات و هنر و نقاشي و معماري نيز بر حيات معنوي چينيان سايه افكنده بود. برجها، پلها، معابد و كاخهاي زيبايي از سنگ، مرمر و آهن مي‌ساختند و آنها را با چيني و طلا و كنده‌كاريهاي هنرمندانه تزيين مي‌كردند. فرهنگ چين بر تمام ملل مجاور كره، ژاپن و آنام اثري عظيم بر جاي گذاشت.» «2»
اكنون بار ديگر به مطالعه شهرهاي ايران، مي‌پردازيم.
______________________________
(1).Vang -An -Shih
(2). تاريخ قرون وسطي، پيشين. ص 78- 76 (به اختصار).
ص: 413

فص